تاريخ: 2/10/1403 - ساعت: 20:35

وبلاگ

• شانه خاکی سمت راست! (الهام طهماسبی)

19/1/1392
.
کاظم ملایی فیلم ساز جوانی است که با وجود تجربه هایی استاندارد در زمینه فیلمسازی هنوز دچار غرور و توهم فراگیری که این روزها متاسفانه گریبانگیر بسیاری از کسانی است که پا به این عرصه گذاشته اند نشده است. او با در نظر گرفتن اصول فیلمسازی فیلم کوتاه و ریتم غافلگیرانه غالب فیلمنامه هایش توانسته فیلم های کوتاهی بسازد که با استقبال جشنواره های داخلی و خارجی روبه رو شود. 

الهام طهماسبی (گفتگو با کاظم ملایی - مجله "صنعت سینما" - شماره 125)


- در مورد خودتان، تحصیلات وفیلم های قبلی تان کمی توضیح می دهید؟
متولد سال 1360 سبزوار، دیار سربداران (گرینلند) هستم و سال 83 از رشته ی کارگردانی سینمای دانشگاه سوره تهران فارغ شدم. کمی قبل تر یعنی 1378 وارد انجمن سینمای جوان شدم و از اون زمان فیلمسازی رو مشق می کنم. کارهای اولم بخاطر شرایط ذهنی و سینمایی آن زمانم از ضعف های خوبی برخوردارند. از سال 78 تا 90، هشت فیلم کوتاه ساخته ام که وقتی به این سیر نگاه می کنم می بینم که کارهای آخرم نسبت به کارهای اول اشتباهات کمتری دارند. 
"اکبر تو رو خدا پیش از من نمیر!"، "لطفا از خط قرمز فاصله بگیرید"، "منها" و "دیلیت" کارهای اخیر هستند که فعلا بیشتر برایم قابل دفاع هستند و به نظرم نسبت به بقیه ی کارها جدی ترند. خوشبختانه این کارها در داخل و خارج از کشوربا استقبال خوبی مواجه شدند که واقعا برای شخص خودم مایه ی دلگرمی بوده. "منها" در «جشنواره بین المللی فیلم کوتاه تهران» به عنوان بهترین فیلم کوتاه تجربی در بخش های ملی و بین المللی انتخاب شد، یا فیلم "دیلیت" در دوره ی دیگر این جشنواره به عنوان بهترین فیلم تجربی و بهترین فیلم از نگاه تماشاگران برگزیده شد. این کارها در جشنواره های خارجی زیادی هم حضور داشتند ولی چون بومی نبوده و موضوعاتشان هم زیاد با فرهنگ کشورم ارتباطی ندارند، زیاد در عرصه ی بین المللی پیشروی نکرده و خارج از مرزها فعال نبوده اند. 
از طرفی چون فیلمسازی در فضاهای مجازی و فانتزی شما رو به سمت رقابت با گرامر استاندارد دنیا می کشونه، صادقانه بگم که این فیلم ها در مقیاس جهانی و در مقایسه با دیگر آثار، زیاد قابل توجه نبوده و تنها در حد یک فکر یا یک ایده ی خوب از طرف یک کشور جهان سومی پیش رفته اند. طبیعی ست فیلم هایی که با روحیه و فضای کاملا ایرانی (مثل مستندهای اجتماعی ما) ساخته می شوند، در عرصه ی جهانی موفق ترند و  بیشتر دیده می شوند. همان شعار معروف: هر چه بومی تر، جهانی تر! اگه بخوای از این قاعده تخطی کنی، باید فرم و محتوای بکری داشته باشی که همه را غافلگیر کنه، مثل فیلم هایی که کریستوفر نولان یا آقای برتون می سازند.

- چرا دنیای کارهایتان این قدر در فضای مجازی سیر می کند، به خصوص فیلم منها؟
خب چون به نظرم فضاهای مجازی واقعی تر و جذاب تر از فضاهای کسل کننده ی واقعی هستند. واقعیت همیشه تلخ و واقعی ست ولی فضاهای مجازی همیشه رنگی و بامزه و قابل تحمل اند. خودم همیشه مرز واقعیت و رویا رو ترجیح دادم و با خودم فکر کرده ام که چطوری میشه روی مرز این دنیاهای مختلف قدم زد و داستان تعریف کرد. 
از داستانهایی که ربطی به واقعیت ندارند خوشم میاد و دوست دارم دنیای خیالی بسازم و در درجه ی اول خودم جدیش بگیرم. جالب اینجاست که در دنیای واقعی بعضی اوقات شما با آدمها یا ماجراهایی برخورد می کنید که به شدت انتراعی و غیرواقعی هستند که معمولا خود شما در این مواقع می گوئید: :اه مگه میشه؟ امکان نداره!" و خب خیلی زود می فهمید که شده و امکان داشته و اتفاق را باور می کنید. این موارد خوراک من هستند و سریعا می بلعمشون. 
دوست دارم دنیام واقعی باشه و از ماجراهای غیرواقعی ساخته بشه ولی خب به شرط اینکه مورد قبول و باور اکثریت قرار بگیرند. به قول پیکاسو "هنر دروغی ست که ما رو به واقعیت نزدیک میکنه"، و حقیقتا دوست ندارم این واقعیات زندگی رو بی جهت پیچیده و نامفهوم نشون بدهم تا از طرف مقابل از تعداد تماشاچی هام کم بشه. در فیلم کوتاه چون مخاطب تعریف شده قضیه متفاوت تره. شما فرصتی دارید تا مشق کنید. در مثالی که زدید (فیلم منها) کمک دوستان خیلی زیادی در این تمرین تاثیر گذار بوده و واقعا فقط مربوط به فکر و خیال من نیست. مثلا "محمد اکبری" در مقام طراح صحنه ی فیلم در خلق این فضای تجریدی مهره ی اصلی بود، یا دوست مثبتم "امیر مهران" در جلوه های تصویری کار "دیلیت" زحمت بسیار زیادی کشید. من فقط کارگردان این کارها بوده ام و فقط این تمرین رو راه اندازی کرده ام.


- اگر بخواهید منها را  در یک جمله توصیف کنید چه می گوئید؟ در واقع می خواستم بدانم با فیلمتان چه چیزی می خواستید بگوئید؟
می خواستم یک "قصه" تعریف کنم در بستری کاملا انتزاعی. در یک جمله: مستخدمی تلاش می کنه تا با استفاده از توانائیهای ذهنی خود جلوی مرگ منشی مورد علاقه اش را بگیره. شاید همین فضای غیرواقعی دلیلی بر پیچیده شدن "قصه" شده که شما الان این سوال رو می پرسید. متاسفانه شاید قصه ای به این سادگی پشت زرق و برق فیلم قایم شده و به سادگی به مخاطب منتقل نمیشه. 


- چرا در آن از رنگ سیاه و سفید استفاده شده؟
در "منها" رنگها سیاه و سفید نیستند، فقط از غلظت اونها کم شده تا به لحن فیلم کمک کنند. فیلم "لطفا از خط قرمز فاصله بگیرید" سیاه و سفیده و اصلا به این صورت ضبط شده است، که این ایده هم باز درخواست متن بود. از آنجائیکه شخصیت فیلم عاشق چاپلین و فیلم های سیاه و سفید بود و نگاهی به شدت تلخ و سیاه داشت، فیلم هم بصورت سیاه و سفید دیده می شود تا به او بیشتر نزدیک شویم (خودش حتی در طول فیلم مثل چاپلین صامت است). به گفته ی خودش یک آدم تنها و افسرده است و واقعا هم زندگی تلخش رنگی ندارد و به نظرم این سیاه و سفیدی کمک خوبی در خلق زندگی غم انگیزش کرده است. از طرفی خب اصولا فیلم های سیاه و سفید سریعتر به فضاهای انتزاعی و غیرواقعی نزدیک می شوند.


- دیلیت ملغمه طنازانه ای از فیلمنامه فیلم کوتاه با بازیگوشی و غافل گیری است، ایده کار اریژینال بود؟
با استاد قدیمی و معلم خوبم آقای "سعید عقیقی" قرار گذاشتم و از ایشون برای نوشتن فیلمنامه ی جدیدم کمک خواستم. از آنجائیکه معتقدم محدودیت منجر به خلاقیت میشه، با او در مورد محدودیت های کار جدیدم صحبت کردم تا بدین شکل به ایده ی اولیه ام نزدیک بشم. مثلا اینکه می خواستم قصه ی جدیدم وحدت مکان داشته باشه، در مدت زمان کمی و بدون هیچ دیالوگی روایت بشه، به عوامل و بودجه ی زیادی محتاج نباشه، فضاش انتزاعی بوده و سرشار از فانتزی و تخیل باشه. در اون از جلوه های تصویری زیادی استفاده کنم، و در پایان بتونم بنگ و ضربه ی خوبی هم به تماشاچی وارد کنم.
ایشون ایده ی اولیه ی دیلیت رو مطرح کردند که من در حقیقت متن رو با مشاوره و همفکری ایشون نوشتم. موضوع اون درباره ی جوانی شد که دیلیت کردن زندگی ش رو تجربه می کنه و جالبه که همه ی محدودیت های بالا رو هم داره!


- در فیملنامه کارهایتان به خصوص منها چه قدر به ویژگی جذابیت داستان و مقوله غافل گیری فکر کردید، با توجه به زمان فیلم کوتاه و اوج  و پایان آن؟
من جزو آن دسته از افراد هستم که خیلی دوست دارم پایان کارم مثل یک پتک بر سر تماشاگر فرود بیاد ولی این به این معنا نیست که در این زمینه موفق بوده ام. کار خیلی سختی ست و شما باید در مرحله ی نگارش خوب حواستون باشه تا بتونید در پایان شاهد یک انفجار خوب و به موقع باشید و بنگ خوبی رو به تماشاگرتان وارد کنید، که البته این اتفاق لزومی نداره در هر داستانی اتفاق بیفتد.  
تا الان میلیاردها داستان تعریف شده است که اکثرشون از نظر موقعیت های نمایشی تکراری هستند و صرفا از لحاظ نگاه و روایت متفاوتند. به نظرم آنهایی در نهایت موفق شده اند که از ساختار مشخصی پیروی کرده و پشت نقاب جذابیت های ظاهری کارشون قرار نگرفته اند تا ضعف های داستان و روایت خود را پنهان کنند و به اصطلاح تماشاچی رو گول بزنند. بعد از دیدن یک فیلم جذابیت های ظاهری و بصری و تروکاژی و ... خیلی زود از خاطر تماشاچی می روند  و معمولا داستان خوب است که در ذهن او رسوب می کنه. داستان درست از یک ساختار مشخص و اصولی تبعیت می کنه و خوب هم میخش رو در ذهن مخاطب می کوبه. مقوله های غافل گیری و جذابیت داستان و ... که شما به اونها اشاره کردید، جزو همین خصوصیات و ویژگیهای یک داستان خوب به شمار می آیند.


- فکر می کنید الان کجای جاده بلند فیلم سازی ایستاده اید و آینده این کار رو در ایران چطور می بینید؟
در کنار جاده، روی شانه ی خاکی سمت راستش. برای گرفتن ماشین دست تکون می دم ولی همه با سرعت از کنارم عبور می کنند. تصمیم می گیرم آرام آرام از کنار همین جاده به راه بیفتم و به مسیرم ادامه بدم. گاهی وقتها از شدت گرما و واریس پاها خسته می شم و کناری می زنم، ولی دوباره خیلی زود تصمیم می گیرم که آروم و باحوصله به راهم ادامه بدم. آهسته و پیوسته مثل یک لاک پشت سیاه نه یک خرگوش زیبا و سفید.
آینده ی این کار در ایران خیلی برای خودم واضح نیست. سینمای ما الان شرایط خاصی داره. ترجیح میدم الان کارم رو انجام بدم و متاسفانه خیلی به شرایط فکر نکنم. نمی دونم، ولی خوب می دونم که چاره ای جز حرکت نیست. کافیه که مسیرت درست باشه، آینده خودش نزدیک میشه.


- اگر امکان فیلم سازی بلند برایتان فراهم باشد باز هم فیلم کوتاه می سازید؟
متاسفانه فیلم کوتاه ساختن در هر جایی چندان مقوله ی جدی ای به حساب نمیاد. بیشتر در حاشیه ست و کانون توجه جای دیگه ایه. شما می سازی که دیده بشه نه اینکه به زور ببینند. درسته فیلم کوتاه مثل خیلی از کارها جذابیت ها و کشش های خودش رو داره، ولی به هر حال در مقایسه با سینمای بلند مهجوره و شما اصلا مخاطب و منتقد و اکران و درآمد و ... خوبی ندارید. پس طبیعیه که همیشه دوست دارید طعم اینها رو هم بچشید. 
این غذا (فیلم کوتاه) طعم خودش رو داره ولی خب در کشور ما معمولا ظرفش پیاله است و کاسه ی گودی نیست که خوب سیرت کنه. یک پیاله است در مقیاس یک ملاقه سوپ خوشمزه و داغ، همین. هیچوقت حمایت و تولید فیلم کوتاه به شکل جدی، اصولی و حرفه ای نداشته ایم. به خیل جشنواره های فیلم کوتاهمان نگاه کنید، اکثرشان موضوعی هستند که به نظرم اصلا جالب نیست.
به همین خاطر وقتی کسی از فیلم کوتاه عبور می کنه و اولین کار بلندش را می سازه، اصلا به برگشت فکر نمی کنه، چرا؟ چونکه احساس می کنه که ویترینش رو با دستان خودش خراب می کنه. فیلم کوتاه برای او، دولت و عموم دوستانش حرفه ای و جدی نیست و به همین خاطر شما به غیر از کارهای اپیزودیک یک نمونه پیدا نمی کنید که کسی از سینمای بدنه بیاد و بخواد بصورت کاملا جدی یک اثر کوتاه بسازه. اصلا چرا باید بیاد و برای کجا؟ اگر هم بعضا بیاند، یه طرح ساده دارند و می خواند سریع با هندی کمشون و لپ تاپشون بسازند. ولی این رفت و آمد بارها برای بزرگان سینمای جهان اتفاق افتاده ، ولی در ایران نمی افته چونکه کسی پاسخگوی خواسته های حرفه ای آنها نیست و به همین خاطر فیلم کوتاه در حد یک گذار به سینمای بلند باقی می مونه و ارزشش در حد یک سیاه مشق و به قول اکثریت "یک تجربه کردن" (می خواستیم یه تجربه ای بکنیم حالا) جلوتر نمی رود. "می خواهی حسابت کنند فیلم بلند بساز"، متاسفانه این توصیه ی چشمان اکثر دوستانی ست که فیلم بلند اولشان را ساخته اند و به کارنامه ی فیلم های کوتاه خود پشت کرده اند.

-  کار بعدی تان هم در همین حال و هوا است؟
الان بر روی طرح اولین فیلم بلندم کار می کنم و برای ساختنش عجله ای نمی کنم. توی یخچال سرم نگهداریش می کنم تا زمانیکه خوب از ساختنش مطمئن بشم. ترجیح میدم وقتش برسه و دقیقا بدونم که چه چیزی می خوام بسازم، نه اینکه صرفا بخوام اولین فیلم بلندم رو بسازم و بعدش هم فقط خودم در موردش صحبت کنم.  به قول "ویکتور هوگو" هیچ چیز قدرتمند تر از ایده ای نیست که زمان اون فرا رسیده باشه.
دوست دارم کتابهایی که جدیدا خریدم رو زودتر بخونم. توی خیابون ها قدم بزنم و به آدم های اطرافم بادقت نگاه کنم، چونکه اونها آجرها و سیمانهای من هستند. دوست دارم به جای فیلم زیاد دیدن، روی اصول فیلمنامه نویسی تمرکز کنم یا کارهایی مثل نگهبانی، نونوایی، چوپانی، آرایشگری، تعویض روغنی یا پیک موتوری رو هم تجربه کنم. زبان دیگه ای یاد بگیرم و یه مدت با چند تا مرغ و خروس و یک گله گوسفند تنها باشم و زیر سایه ی درختان توت نمایشنامه بخونم. 
دوست دارم توی یک فست فود، داروخونه یا یک عینک سازی کار کنم و با مشتریهای زیادی که بعضا سوالهای بی مورد زیادی هم می پرسند دوست بشم. برای شرکت در مراسمات عزاداری و عروسی بی قراری کنم و وقتی دوست مریضی به بیمارستان یا تیمارستان رفت، سریعا به عیادتش رفته و اونو توی اون موقعیت بررسی کنم. 
می خوام زیاد سفر کنم و بدونم که مثلا تو سر تراشیده ی بودائیان چی می گذره. ورزش کنم و ببینم توی باشگاههای بدنسازی جوونها با چه ادبیاتی با همدیگه صحبت می کنند و چه رژیمهای غذایی رو بهمدیگه توصیه می کنند. بله برنامه ی آینده ی من همین هاست و فیلمهام هم از این حال و هوا جدا نیستند. ترجیح میدم فیلمهام بیشتر از هر کسی به خودم شبیه باشند.