آثار دوستان
• شهر فرنگ ملّی
درباره ی فیلم :
سینما شهر فرنگ در اردی بهشت 1348 افتتاح شد و از اوایل دهۀ 60 تا اواسط دهۀ 70 مهم ترین سینمای ایران، پاتوق دوستداران سینما و نمایشگر جریان سینمای ایران بود. سینما شهر فرنگ که پس از انقلاب به سینما آزادی تغییر نام داد در فروردین 1376 در آتش سوخت و بازسازی آن در سال 1386 به اتمام رسید.
شهر فرنگ ملّی مجموعه ای از یازده مصاحبۀ مختلف با عوامل گوناگون تشکیل دهندۀ سینماست که در آن با نمونه قرار دادن سینما آزادی، به وضعیت سالن های سینمایی کشور و در کنار آن کیفیت تولیدات سینمایی، جایگاه تماشاگران ایرانی و اقتصاد سینما می پردازد.
شناسنامه ی فیلم :
دی وی کم / 9*16 / لِتِر باکس
سرعت : 25 فریم در ثانیه
زبان فیلم : پارسی
زیرنویس : انگلیسی
زمان فیلم : 36 دقیقه و 45 ثانیه
رنگی – سیاه و سفید
محصول موسسه ی فرهنگی هنری سیمای مهر 1386- 1385
عوامل فیلم:
شخصیت های فیلم:رضا کیانیان (بازیگر سینما و تئاتر)، اصغر فرهادی (فیلمنامه نویس و کارگردان)، فرهاد توحیدی (فیلمنامه نویس)، سعید ابوطالب (نمایندۀ مجلس و مستندساز)، فرزاد موئتمن (کارگردان)، منوچهر محمّدی (تهیّه کننده)، پرویز شهبازی (فیلمنامه نویس و کارگردان)، مجید جوزانی (مدیر عامل خانۀ هنرمندان و بازیگر)، روح الله صبری (مدیر سینما سارا)، حسین طاهری (مهندس سینما آزادی) و سعید عقیقی (فیلمنامه نویس و منتقد)
با همراهی نعمت اسماعیلی در نقش آپاراتچی
طرّاح و کارگردان : مجتبا اسماعیل زاده
مدیر تصویربرداری : ابراهیم جعفری
به همراه کاظم ملّایی (آپاراتخانه) و مرتضا قیدی (مصاحبۀ سعید عقیقی)
تصویربرداران : وحید حسینی، رضا حماسی، مجتبا اسماعیل زاده
دستیاران تصویر: رضا انتظامی، محمّد قاسمی
تدوین گران : مجتبا اسماعیل زاده ، مسعود آقابابائیان
آهنگساز : مجید کاظمی
صدابردار همزمان : مانی پورمقدّم
صداگذار : مجتبا اسماعیل زاده ، هامون تهرانی
گوینده : بهروز رضوی (متون برگرفته از عقل سرخ شیخ شهاب الدّین سهروردی)
طرّاح و مجری عنوان بندی : رضا وجدانی
گرافیست : سام مشاور
مدیر تولید : عبّاس سربندی
مجری طرح : مهدی جهانگیری
تهیّه کننده : سیّد محمود رضوی
محصول 1386
نقد فیلم :
سینما "شهر قصه " چه شد ؟ ( نوشته ی پیروز کلانتری )
شهر فرنگ ملی ساختۀ مجتبا اسماعیل زاده به بهانۀ افتتاح سینما آزادی، با حضور چند فیلم ساز و سینمادار و صاحب نظر سینمایی، موضوع سالن های سینما و سینماداری را در سال های بعد از انقلاب تا امروز دنبال می کند.
فیلم به سه علت در معرفی و بررسی موضوعش ناموفق است : اول این که فیلم ساز برای کارش تحقیق و طراّحی مؤثر و کارآمدی نداشته تا به کار سامان بخشی و تدوین حرف های آدم های جلوی دوربینش بیاید و عمدۀ کارش در مرحلۀ پیش از فیلم برداری به صرف انتخاب آن ها محدود مانده است.. دوم این که علاوه بر سالن های سینما، خود سینمای ایران را هم موضوع کرده و تمرکزش را از دست داده است. سوم این که در برخورد دادن نظرات و پیش بردن فیلم، فرم و ترفندی را انتخاب کرده که جذّاب و بامزه است، اما به خاطر مشکلات اول و دوم، خود این فرم، موضوع فیلم می شود و در خاطر می ماند، که به نظر نمی رسد برای فیلمی که می خواهد حرفی بزند و چیزی بگوید، نتیجۀ مناسبی باشد.
فیلم ساز مکث ها و واکنش های لای صحبت ها، تصاویر لحظه های پرت فیلم یرداری و کنش های حاد شخصیت های جلوی دوربین را فعال کرده و حرف ها و واکنش های معمول و معقول، اما جوراجور هر فردی را به کار نفی و پاسخ و بازی و شوخی با کنش ها و نظرات دیگران گرفته است. در نتیجه، با فضایی از گفت و گو و گاه مجادله میان تک گفته های آدم های جدا جدا رو به رو می شویم و بازی گوشی، مطایبه و طنزی شکل می گیرد که بیش از آن که از ابتدا اندیشیده و طرّاحی شده باشد، سر میز تدوین و در ایجاد یک فضای بزن بکوب در این مرحله به دست آمده است. روشن است که هم چون هر وضعیت مشابه و این چنینی دیگر (غیر جذاب دیدن حرف ها و ماندن در تدوین آن ها) در این جا هم، جوری که از همین گفته های باقی مانده پیداست، صحبت ها حسی و غیر کارشناسانه و عمدتا" حق به جانب و در ردّ و نفی وضعیت موجود سالن های سینما بوده است. پس، در کنار هم، فضای تکراری و پس زننده ای را پیش آورده است. ترفند فیلم ساز، راه به رفع آن مشکل اساسی نبرده، اما فیلم را با طراوت و قابل دیدن کرده است.
این سؤال هم هست که این نوع بازی گوشی میان آدم هایی که تصور حضور معقول و متعادلی از خودشان را دارند، تا چه حد چنگ اندازی به حریم آن هاست ؟ به نظر می رسد این سؤال، هم در بحث عمومی تر اخلاق و حریم در سینمای مستند و هم در واکنش مثبت و منفی تک تک این آدم ها به این بازی جذّاب یا برخورنده جواب می گیرد.
دو نقد و نظر جالب را هم یرایتان بازگو می کنم : فرهاد توحیدی می گوید سینمای ملی، سینمایی است که دستش توی جیب تماشاگر باشد و سعید عقیقی از خاطرات فیلم های خوبی که در سینما شهر قصه دیده و از ضایع شدن حق این سینما در نحوۀ بازسازی سینما آزادی حرف می زند.
( مجله ی فیلم - ویژه پاییز 1387 )
به سوی مستند "تحریفی" (ماکیومنتری)
( یادداشت "مجتبا اسماعیل زاده" بر نقد "پیروز کلانتری" )
حدود سه ماه پیش تر پیروز کلانتری را اتفاقی روبروی بیمارستان جم دیدم. در همان گپ و گفت کوتاه (که اولین دیدارم با او بود) از شهر فرنگ ملی به او گفتم و این که خوشحال می شوم اگر در فرصتی فیلمم را تماشا کند تا بتوانم نظراتش را راجع به آن بشنوم. پیروز کلانتری از من خواست فیلم را در انجمن مستندسازان خانه ی سینما برایش به امانت بگذارم تا در اولین فرصت به دستش برسد. و من حسب الامر چنین کردم. شب جشن فیلم مستند خانه ی سینما دیدمش و گفت هنوز فیلم را ندیده. اما چندی بعدتر در یک تماس تلفنی (که باز هم کوتاه بود) به من گفت فیلم را دیده و نقدی (باز هم کوتاه) بر آن نوشته که در صفحه ی خشت خام ماهنامه ی سینما به کاغذ خواهد رسید. بی نهایت سپاسگذاری کردم و از خدا که پنهان نیست، از شما چه پنهان انتظارش را نداشتم که یک منتقد سینمای مستند روی اولین فیلم جدی ام که جرئت کردم آن را به جشنواره ای بفرستم نقد بنویسد، هر چند کوتاه...
امروز آن نقد کوتاه در شماره ی 386 ماهنامه ی فیلم به کاغذ رسید و من اولین نقد وارده بر فیلمم را که می شد واژه هایش را به وضوح دید خواندم و پس از مرتبه ی هفتم مطالعه ی آن متوجه شدم باید این مطالب را بنویسم.
اما خواننده ی عزیز، آن چه پیش روی شماست، نه نقدی است بر نقد پیروز کلانتری بر شهر فرنگ ملی و نه جوابیه ای بر آن. بلکه در اولین گام کوششی است برای تقدیر از احترام یک مستندساز و منتقد کهنه کار به اثر ناقص کمینه ترین شاگرد دبستان مستندسازی ایران. و در گام بعدی نوشته ایست به این امید که دروازه ی گفتگوهای بلندتری پیرامون آثار مستند کوتاهی که فرصت کمتری برای دیده شدن دارند باز شود تا در حاشیه ی آن این شاگرد کمینه چیز بیشتری بر داشته هایش بیفزاید.
به پیروز کلانتری عزیز؛
زمانی که این نقد را چندین باره خواندم، متوجه شدم شاید بتوان از دریچه ی دیگری هم به شهر فرنگ ملی نگاه کرد و شاید بتوانم این دریچه ی دیگر را تشریح کنم.
در اولین سطور نقد شما چنین آمده است:
"فیلم به سه علت در معرفی و بررسی موضوعش ناموفق است:
اول اینکه فیلم ساز برای کارش تحقیق و طراحی موثر و کارآمدی نداشته تا به کار سامان بخشی و تدوین حرف های آدم های جلوی دوربینش بیاید و عمده ی کارش در مرحله ی پیش از فیلم برداری به صرف انتخاب آن ها محدود مانده است.
دوم این که علاوه بر سالن های سینما، خود سینمای ایران را هم موضوع کرده و تمرکزش را از دست داده است.
سوم این که در برخورد ارائه ی نظرها و پیش بردن فیلم، فرم و ترفندی را انتخاب کرده است که جذاب و بامزه است، اما به خاطر مشکلات اول و دوم، خود این فرم، موضوع فیلم می شود و در یاد می ماند که به نظر نمی رسد برای فیلمی که می خواهد حرفی بزند و چیزی بگوید نتیجه ی مناسبی باشد."
آقای کلانتری عزیز، درست است! با دیدن فیلم به نظر می رسد کارگردان شهر فرنگ ملی، در جایگاه یک محقق نه تحقیق دندان گیری داشته و نه طراحی کارسازی. چون فیلم نه بر پایه ی گفتار متن گوینده ای به مثابه دانای کل، که بر پایه ی چینش دوباره ی حروف و کلمات و جملات یازده دانای جزء بنا شده. و این دانایان جزء! یازده نفر سینماگر عادی اند که شغل هر کدام به شکلی به سینما مربوط می شود و بی شک کارگردان نه این که نتواند، بلکه نمی خواسته دانای کلی به این مجموعه بیفزاید. چه اینکه آن دانای کل همان گوینده ی گفتار متن باشد یا نفر دوازدهمی در جمع مصاحبه شوندگان که تاریخ سالن های سینما را خوب می شناسد
بی شک نه جستجوی تاریخ سینمای ایران آن جایی که می گوید نخستین سینمای عمومی توسط میرزا ابراهیم خان صحاف باشی در آذر 1283 افتتاح شد و میرزا ابراهیم خان پس از یک ماه از کشور تبعید شد از دست کارگردان دور بوده و نه جای شماره ی 4033/4 که شماره ی پروانه ساخت سینما شهر فرنگ است در پرونده ی این فیلم خالی بوده. بلکه بنا به دلایلی که گفتن و شنیدنش خالی از لطف است!، کارگردان شهر فرنگ ملی ناچار شده ذکر تاریخ را از برنامه ی فیلمش حذف کند. و من فکر می کنم دلیل آن اینست که نمی خواسته تاریخ را برای بار چندم آن طوری بگوید که دیگران دوست دارند، بلکه آن طوری که باید و شاید! بدون خودسانسوری... اما زمانی که اجازه ی گفتن نه بعضی چیزها، که بسیاری چیزها به طور طبیعی و بعضی چیزهای دیگر به طور غیرطبیعی از او گرفته می شود کارگردان می کوشد به شکل دیگری از مستند رجوع کند. گونه ای از مستند که در آن بتوان نتیجه ای که از بیان مستندات و ارائه ی تحقیقات انتظار برداشتش می رود از مسیر دیگری به مخاطب عرضه کرد.
پس فیلم به جای آن که به سمت مستند "تحقیقی" متمایل شود، به سوی مستند "تحریفی" کشیده می شود. و حدس می زنم شما هم با من موافق باشید که شهر فرنگ ملی در دسته ی مستندهای تحریفی (یا مستند تقلبی : ماکیومنتری) قرار می گیرد و شاید، (فقط شاید) نشود این که فیلمی بر خلاف روند جاری مستندهای روز کشور، شکل بیانی دیگری را برمی گزیند به عنوان نقطه ضعف یک فیلم به حساب آورد. حال آن که مرور تاریخ سالن های سینما در این شکل روایی اصلن جایی دارد یا نه، کمک است یا دست انداز و این که فیلم در این گونه مستند موفق عمل کرده یا نه پرونده ی دیگریست.
دوم آن که از نظر شما مطرح کردن پاره ای جریان های سینمای ایران در کنار موضوع سالن های سینمایی انتخاب درستی نبوده. اما به نظرم می رسد کارگردان در زمان تحقیق هر چه بیشتر پیش رفته، بیشتر متوجه شده که مبحث سالن های سینما در ایران، جدای از مباحثی همچون تولیدات سینمایی، نظام مدیریتی دولتی، دست و پا زدن بخش خصوصی، سلیقه ی تماشاگران، نقش سانسور و اقتصاد مریض سینمای ایران نیست. و باز به نظرم می رسد چطور می توان از سالن های سینما حرف زد، در حالی که بنیاد مستضعفان خیلی از سالن هایی که در اختیارش بود را به پاساژ و سالن اجتماعات تبدیل کرد و حوزه هنری با بودجه ی مشخص هنوز برای خودش سینماهایی دارد که خیلی کار دارد تا بشود سینما. و چطور می توان از سالن سینما حرف زد در حالی که نقشه ی مدیریت شهری تهران را نادیده گرفت. یا به چرایی و رابطه ی فروش زیاد فیلم مبتذل! و فروش کم فیلم فرهنگی فکر نکرد. یا به میزان اعتبار اختصاص یافته از سوی دولت به سینما توجه نکرد (که به قول فرهاد توحیدی سر و تهش قیمت یک برج تو الهیه است!) و مهم تر این که احساس می کنم فیلم علیرغم تمام این حواشی تمرکزش را بر محور سالن سینما از دست نمی دهد و وقتی مبحث جدیدی مطرح می شود، می کوشد تا رابطه اش با متن را با بیننده در میان بگذارد و از این در هم آمیزی مباحث، به نتیجه ی قابل تفکری برسد. مثل بندبازی که روی بند راه می رود، اما همزمان حلقه های رنگی را در دستانش می چرخاند و در دهانش جام آتش را با دندان گرفته. اما او همه ی این کارها را روی همان بند باریک انجام می دهد، در حالی که از ابتدای آن به سمت انتهای آن در حرکت است.
و سوم، مبحثی که از شکل روایی فیلم به عنوان موضوع فیلم یاد می کند: با اشاره و ارجاع به نوع نگاهم به بخش اول (یعنی انتخاب شکل مستند تحریفی) به نظرم می رسد کارگردان فیلم (در این فیلم بخصوص و با توجه به نسخه ی نهایی) بیش از آن که کارگردانی کرده باشد، دراماتورژی کرده است. یعنی همانند یک کارگردان تئاتر از چینش حروف و کلمات و جملات خام شخصیت های بازی (حدود 650 دقیقه) به حرف هایی که خودش می خواسته رسیده است (حدود 31 دقیقه). انگار که این یک نمایش است، آدم های حاضر، شخصیت های این نمایشند و از گفت و گوی همین شخصیت ها موضوع، شکل روایی، اعداد و ارقام، سوال ها و جواب ها، ایده ها، نظرات، جنگ و صلح، وقایع در اعلان و حقایق پنهان و در نهایت "بازی" شکل می گیرد. در عین حالی که هر شخص از این یازده نفر در مجموع آن چه در پرده ی خیال دیده می شود بسیار نزدیکند به همان چه که در عالم واقع در مقابل دوربین گفته اند. منهای بازی هایی که در تدوین صورت گرفته برای شکل دادن به شخصیت های این نمایش. چنان که "رضا کیانیان" صریح و تند و بی پرواست، "اصغر فرهادی" منطقی و صبور، "فرهاد توحیدی" نویسنده ای آرام با نگاه انتقادی، "فرزاد موتمن" معترض و امیدوار، و "پرویز شهبازی" شوخ و کلان نگر: آن چنان که هر کدام در حقیقت همین طورند. و با اینکه فیلم این شائبه را ایجاد می کند که آیا نکوشیده تا با عبور از خطوط قرمز به حریم آن ها دست بیازد! موافقم. اما تنها در همین حد: شکی که به یقین نمی رسد. که فیلم اگر با این نگاه دیده شود که این یک بازی است که برای اجرا و استناد به آن، به شخصیت های واقعی نیاز داشته است، دیگر حرمتی پایمال و حریمی شکسته نشده. بلکه در جان یک اثر، حرف هایی از زبان افرادی بر له و یا علیه موضع و یا شخص و نهادی گفته می شود که این تنها به یک منظور است: بهتر فهمیدن وضع حقیقی فیلم ها و سالن های سینما. نه کوششی در جهت تخریب شخصیت یک سینماگر. و این به قول شما بازیگوشی ها (چه واژه ی مناسبی) تنها برای شکل دادن به شخصیت های نمایش است: سمپاتیک و آنتی پاتیک.
و همین جا به آن بخشی که می گویید " صحبت ها حسی، و غیرکارشناسانه و عمدتاً حق به جانب است و در رد و نفی وضعیت موجود سالن های سینما بوده است. پس در کنار هم فضای تکراری و پس زننده ای را پیش آورده است. ترفند فیلم ساز، راه به رفع آن مشکل اساسی نبرده، اما فیلم را با طراوت و قابل دیدن کرده است" می رسم. اگرچه نمی دانم منظورتان از حسی چیست، ولی می فهمم حق به جانب، کدامست و موافقم که آدم های این فیلم حق به جانبند. چون اصلن باید باشند. چون به نظرم "درام" از برخورد دو قطب قوی ایجاد می شود، نه سایش یک قطب ضعیف و یک قطب ضعیف تر. به همین خاطر است که جملاتی که صریح تر و قاطع ترند انتخاب شده اند تا در کنار هم به یک بافت چالش گونه برسند. و در خصوص کارشناسانه بودن یا نبودن حرف ها گمان می کنم برخی حرف های (حتا) غیرکارشناسانه می تواند از خیلی حرف های کارشناسی شده بیشتر نیشگون باشد و بیشتر مخاطب را به فکر دعوت کند. اگرچه بسیاری از مخاطبان این فیلم، بی آن که چیزی از مستند تحریفی بدانند از اطلاعات (به زعم من) کاملن حقیقی فیلم به اندیشیدن تشویق شده اند و خیلی ها از دل همین حرف ها برای من از خاطراتی گفتند که خودم به سختی می توانستم بفهمم چه ربطی به این فیلم دارند. اما شاید تنها یک جمله ی "نئون سینماها رو خاموش کردند" برای خیلی ها یادآور دوران طلایی سینماهای تهران باشد...
اما برایم هم چنان عجیب است که چرا کسی غیر از مهدی نادری، درباره ی بخش آپارات خانه که با متن عقل سرخ سهروردی همراه بود توجهی نکرد و چرا کسی به بحث تاریکی و روشنایی، به مفهوم درخت طوبی و دوازده کارگاه و تیغ بلارک، به چشمه ی زندگانی و آب حیات اشاره ای نمی کند. و چرا طوری است که انگار کسی اصلن بخش آپارات خانه را نمی بیند. شاید به خاطر همان حرف شماست که شکل روایی فیلم توانسته در عین بی رحمی عقل سرخ را کنار بزند و خودش صاحب همه چیز بشود و یا شاید هم به این خاطر است که کسی به ملاصدرا و سهروردی و ابن سینا و این خلدون فکر نمی کند تا درگیر رابطه ی عقل سرخ با سینمای امروز ایران بشود. هر چند امروز نه تنها سهروردی، که حتا اگر تمام ذخایر غیرنفتی ما (از باربد و رودکی گرفته تا شاملو و دکتر شریعتی) هم بسیج شوند به این سادگی ها نمی توانند کشتی به گل نشسته ی سینمای ما را به آب بکشند. مگر خدای خواهد...
آقای کلانتری عزیز
امیدوارم نوشته ای که خواندید متضمن ادعایم باشد که این یک نقد بر نقد یک منتقد نیست. تنها بهانه ایست برای سپاسگزاری از پیروز کلانتری که به فیلم اول یک شاگرد جوان اهمیت داد و بر آن چند خطی نوشت و این شاگرد جوان که من باشم، بر خودم فرض دانستم که نقد یک مستندساز و منتقد کهنه کار را با تشریح نوع نگاه خودم همراهی کنم تا تعاملی بین نه دو نفر، که بین دو نسل شاید شکل بگیرد.
باشد که چنین باشد
با سپاس
مجتبا اسماعیل زاده
( پیک مستند - پائیز 1387 )
آخرين بهروزرساني: 21/1/1388