وبلاگ
• « کیمیاگر نور »
25/1/1388نگاهی به زندگی " ژرژ ملیس "
" ژرژ ملیس " ( George Melies ) در 8 دسامبر سال 1861 در کشور فرانسه چشم به جهان گشود . در کارهای او تحول در تجربه گرایی را به وضوح می توان دید. او که شعبده بازی حرفه ای و صاحب تئاتری به نام " روبر هودن " در پاریس بود ، سال ها پیش از این هم در شعبده بازی خود به نوعی از " فانوس خیال " استفاده می کرد . او پس از دیدن نخستین نمایش " سینماتوگراف " در سال 1895 بلافاصله امکانات گسترده ی توهم آفرینی در تصاویر زنده را به فراست دریافت .
در اوایل سال 1896 " ملیس " برای خرید یک دستگاه " سینماتوگراف " به قیمت ده هزار فرانک به " لومیرها " (Lumie're) مراجعه کرد ، اما تقاضایش صریحا رد شد ، چرا که برادران لومیر او را رقیبی بالقوه برآورد کردند . ملیس از لومیر پاسخی شنید که حتی می توان پنداشت که تا چه اندازه خود مخترعین ، به آینده ی سینما ناامید بوده اند .
" لومیر " به او گفته بود : « اختراع من برای فروش نیست و اگر شما آن را بخرید ورشکست خواهید شد ، از این دستگاه می توان تا چندی به عنوان تازگی علمی بهره برداری کرد ، اما هیچ آینده ی تجارتی نخواهد داشت . »
با این حال ملیس که خود مکانیک ، بازیگر ، نقاش ، عکاس و طراح صحنه بود به آسانی ناامید نشد و چند ماه بعد از مخترع انگلیسی " رابرت و. پال " یک دستگاه نمایش سینماتوگراف به قیمت یکهزار فرانک خرید و به سادگی با وارونه کردن اصول مکانیکی آن ، موفق شد که برای خود دوربینی بسازد که بعدها نام آن را " فانوس خیال " گذاشت . این دوربین را ابزارسازی به نام " لوسین کرستن " برای او درست کرد .
تا آوریل 1896 ملیس توانسته بود با دستگاه خود فیلم هایی تهیه کند و در تئاتر خود به نمایش بگذارد . پیش از آنکه معلوم شود ملیس نخستین هنرمند سینمای داستانی قلمداد خواهد شد ، لازم بود در شیوه های " لومیرها " و ادیسن " در زمینه های فیلمبرداری از " وقایع روزانه " و قطعه های کمدی کارآموزی کند و شعبده های تئاتری خود را به صورت تصویر بر پرده ی تئاتر خود بیاندازد .
طبق خاطرات ملیس ، بعدازظهری در پائیز 1896 در حال فیلمبرداری از یک واقعه ی روزمره ی پاریسی بود که به واسطه ازدحام جمعیت به طور اتفاقی دوربینش به سوی حرکت یک قطار زیرزمینی که از تونل خارج می شد ، منحرف می شود . او فیلمبرداری را قطع می کند ، ولی هنگامی دوباره دوربین شروع به ضبط می کند ، یک نعش کش در کادر او بوده است . بنابراین در هنگام نمایش این فیلم چنین به نظر می رسد که قطار زیرزمینی به یک نعش کش تبدیل شده است .
ملیس در این حادثه ی اتفاقی بود که از امکانات دستکاری کردن در " زمان و مکان " موجود در فیلم آگاهی پیدا کرد ، ولی متاسفانه الگوی او محدود به انتقال ساده ی تئاتر به سینما مانده است . او همه ی فیلم هایش را همچون صحنه های دراماتیک می دید که از آغاز تا پایان بدون وقفه اجرا می شد و اصلا به نماهای متعدد و یا به نگاه هایی شخصی تبدیل نمی گشت .
فیلم های او چنان که خود می گوید از " صحنه هایی مصنوعی " تنظیم شده و یا از کنارهم گذاشتن تابلوهای متحرک ساخته شده است . در این صورت تدوین او به غیر از ترفندهای توهم زای بصری برای ناپدید کردن اشیا و یا تبدیل اشیا به یکدیگر ، تنها چسباندن فاصله ی صحنه ها بود ، نه اتفاقی در درون صحنه ها !
تمام نماهای فیلم های ملیس ، توسط دوربینی ساکن و از زاویه ای واحد فیلمبرداری شده است . به عنوان مثال به زاویه دید تماشاگری فکر کنید که در وسط " ارکسترا " نشسته است و از فاصله ای نسبتا نزدیک ، نمایش را تماشا می کند . این تماشاگر بیش از یک داستان تئاتری ، چیز دیگری را تجربه نمی کند و تغییرات در زمان و فضا دقیقا همراه با تغییرات صحنه هاست که نظرگاه روایی در کل آنها کاملا ساکن و ثابت می باشد .
با این حال باید گفت که ملیس نخستین هنرمندی است که در سینما به داستان گویی پرداخت . او با ادغام بعضی از فنون عکاسی ، عملیات نمایشی و فانوس جادویی و ضبط آنها بر روی نوار باریک فیلم ، و نوآوری هایی تروکاژی همچون فیداین و فید اوت ، سوپر ایمپوز ، دیزالوهایی پشت سرهم و نیز فیلمبرداری قاب به قاب توانست که شیوه های پر ارزشی را به روایتگری در سینما معرفی کند .
این شخص از فیلمهای خود حقه بازییهایی تئاتری را به کار برد و مقدار زیادی از نیرنگهای سینمایی را اختراع کرد . علاوه بر فیلمهای خارق العاده و پر از جن و پری و عجایب و غرایب که با فیلم " مسافرت در ماه " ( 1902 ) به حد کمال خود رسید و می توان گفت که این جزو اولین فیلم های تخیلی سینماست ، او همچنین در این فیلم از سی صحنه ی جداگانه استفاده کرد که هر کدام از آنها را یک " تابلو " نامید .
وی در " محاکمه ی دریفوس " ( 1899 ) که اولین فیلم طویلش ( 250 متر ) به حساب می آید ، از عقاید آزادی طلبانه ی محکوم بی گناهی هواداری می کند . عقاید عدالتخواهی ملیس در فیلم " تمودن در ازمنه ی مختلفه " ( 1908 ) و بعد در فیلم " عدم بردباری " کاملا آشکار می شود . اکثر فیلم های او به صورت رنگی پخش می شدند ، چرا که ملیس در اوج موفقیت فیلمهایش ، 21 زن را استخدام کرده بود تا در استودیوی " مادام توئیه " تصاویر فیلم هایش را قاب به قاب رنگ آمیزی کنند .
او در اواخر سال 1896 یک کمپانی به نام " استار فیلم " دایر کرد که این کمپانی در سال 1902 یکی از بزرگترین تامین کنندگان تصاویر متحرک در جهان به شمار می رفت و توانسته بود تولید لومیرها را متوقف کند .
در بهار 1897 ملیس یک استودیوی تولید فیلم ( به شکل گلخانه ) در حیاط خانه اش در مونتروی ( حومه ی پاریس ) احداث کرد . چون تا پیش از اختراع لامپ های جیوه ای در حدود سال 1907 ، تنها منبع نور موثر در سینما نور طبیعی خورشید بود . ( او در ساختمان این استودیو از شیشه استفاده کرده بود )
ملیس در همین استودیو بود که بین سالهای 1897 تا 1913 تهیه کنندگی ، کارگردانی و فیلمبرداری و گاه بازیگری در حدود " 500 فیلم " را انجام داد ، که تنها در حدود 140 تای آنها تا به امروز باقی مانده است . چرا که در سال 1917 چهارصد تا از فیلم های او از جانب " ارتش فرانسه " مصادره و برای ساختن پاشنه ی پوتین های سربازان ذوب شدند . ملیس بر ضد شکنجه های عیسویان در رم باستان و جنایات محاکم مذهبی و طریقه ی بردگی و فئودالیزم و سیاستهای امپریالیستی و فجایع جنگ اعتراض می کرد .
در روزگار ما این فیلم های اولیه ی تاریخ سینما ، همچون آثاری بدوی نگریسته می شود ، چرا که شکل روایی سینمای امروز ، شکل بسیار کاملی شده است که در آن سینما موجود نبود . در ضمن برخورد تماشاگران اولیه ی این جور فیلم ها با برخورد امروز ما کاملا تفاوت است . برای آنها سینما یک نمایش یا آتراکسیون ( سرگرمی ) بود که تنها تفاوتش با تئاتر " ارائه ی مستقیم " به جای " ارائه ی غیرمستقیم " یا نشان دادن به جای روایت کردن بود .
به هر حال همین سینمای سرگرم کننده بود که بعدها جای خود را به سینمای آوانگارد و یا گونه های دیگر روایی سپرد . " ملیس " ظرفیت عظیم نهفته در تدوین فیلم را کشف کرد . حتی اگر بپنداریم که او کشف خود را به پایان نرساند ، اما او با تاثیری که بر معاصرانش گذاشت ، نشان داد که سینما قدم در راهی گذاشته است تا بتواند روایت کند و همچون کار فیلمبرداری ادیسن و لومیرها ، تنها در ضبط مستند وقایع خلاصه نشود .
مهمترین علت انحطاط این هنرمند ، همانا پیروی کورکورانه او از اصول و سبک میزانسن در تئاتر بود . او چندان سرگرم کارهای خود بود که از تحولات سریع صنعت و بیانهای جدید سینما دور ماند . اگرچه او در سال 1923 توسط " برادران پاته " و دیگر رقبای خود و حتی به خاطر کلاهبرداری های وقیحانه ی عده ای به ورطه ی ورشکستگی افتاد ، اما باید دانست که تا سالها فیلمهای او طرفداران پر و پا قرصی داشتند .
او هنرمندی با استعدادی یگانه بود که فیلم هایش هم دارای قدرت ممتاز تخیل آفرینی و هم راهگشایی برای بیانهای سینمایی بودند . او در تاریخ سینما به عنوان اولین سناریست و کارگردان " سینمای اکسپرسیونیست " شناخته شده است . او دارای تفکری بود که بر آن احاطه ی بسیاری داشت و دیگران که بعد از او آمدند ، راهکار او را خوب فهمیدند . مثلا " چارلی چاپلین " (Charlie Chaplin) او را « کیمیاگر نور » نامید و یا " دیوید و. گریفیث " (D. W. Griffith) " پدر فن فیلم " گفت : « من همه چیزم را به ملیس مدیونم . »
" ژرژ ملیس " سرانجام در سال 1938 در سن 77 سالگی در " تیمارستان " جان سپرد . نامش تاکنون در اذهان هوشیاران زنده مانده است .
مطالب ديگر:
• 16/4/1401: هجدهمین دوره جشنواره بین المللی فیلم نهال برگزار شد• 27/12/1400: فراخوان ساخت مستند سینمایی عیدولوژی
• 20/11/1400: گورکن نامزد بهترین پوستر از چهلمین جشنواره فیلم فجر
• 8/11/1400: معصومیت شر (نقد فیلم گورکن)
• 8/11/1400: «سینهما رکس» از جنس مستندهای تعاملی و مشارکتیست
+ آرشيو وبلاگ