تاريخ: 1/9/1403 - ساعت: 00:19

وبلاگ

• کاش «آهنربا» یا یک «اسفنج» بودم

27/7/1390
.

الان باید خوب حواسم رو جمع کنم. اولین چیزی که به ذهنم می رسه اینه که چیز زیادی از سینما نمی دونم، ولی من به هر حال کارگردانی رو به عنوان شغل خودم انتخاب کردم و باید به این خاطر خوب به اطرافم دقت کنم و همه‌ی چیزهای لازم رو به درون خودم جذب کنم.
بعد از ساخت فیلم "منها" تصمیم گرفتم "O2" رو بسازم که تولید سنگینی داشت و بخاطر نداشتن توان ذهنی و مالی، در پیش تولید متوقف شد. بعد از یک وقفه‌ی لازم تصمیم گرفتم سراغ ماجرایی ساده برم که در عین حال با دنیای من سازگار باشه.

با این باور که خلاقیت زاده‌ی محدودیته، از همون آغاز برای کار جدیدم محدودیت هایی رو مشخص کردم: مدت زمانش بیشتر از 10 دقیقه نباشه، قصه‌ در یک لوکیشن واحد اتفاق بیفته، تک بازیگر باشه، اصلا دیالوگ نداشته باشه، فضاش انتزاعی و سرشار از فانتزی و تخیل باشه، از جلوه های تصویری زیادی استفاده بشه، پایانش یک بنگ و ضربه‌ی خوبی وارد کنه و در نهایت به عوامل و بودجه‌ی زیادی هم احتیاج نداشته باشه.

از استاد و معلم خوبم آقای "سعید عقیقی" برای کار جدیدم کمک خواستم و ایشون با مهربونی ایده‌ای رو مطرح کردند که در حقیقت "Delete" با مشاوره و همیاری ایشون شکل گرفت و نوشته شد. ماجرای فیلم در مورد جوانی‌ست که دیلیت کردن زندگی‌ش رو تجربه می کنه.

از نتیجه‌‌ی کارخوشحالم. از بقیه‌ی فیلم‌هام بیشتر دوستش دارم چرا که احساس می کنم به زبان فیلم کوتاه شباهت بیشتری داره. این فیلم هم مثل کارهای دیگه نتیجه‌ی زحمات دوستان زیادی‌ست که بدون کوچکترین انتظاری کنارم بودند، مثل "امیر مهران" با گذاشتن وقت زیاد برای درآوردن جلوه‌ها، "محمد اکبری" با خلاقیت همیشگی‌ش در طراحی صحنه، "مشتبا اسماعیل زاده" با اون حوصله‌ی زیادش برای گذاشتن صداها،"رحمان حاصلی" با اون انرژی های مثبتش به عنوان دستیار، و "بابک میرزاخانی" (میرزا) که باز هم برای کار جدیدم دل سوزوند و موسیقی نوشت.

فیلم هام همیشه بخاطر زحمت و احترام دوستان زیادی ساخته شده‌ا‌ند که من به غیر از گفتن این حرف‌ها یا دادن یک کادوی کوچیک و ناقابل، یا تلاش برای رسیدن به یک خروجی بهتر، به هیچ شکل دیگه‌ای نتونستم از اونها تشکر کرده و دلشون رو به دست بیارم.

الان که این یادداشت رو می نویسم باور دارم که چیز زیادی از سینما و فیلم کوتاه نمی دونم، فقط می دونم که به هر حال این کار رو به عنوان حرفه‌ی خودم انتخاب کردم و باید در این راه درست‌تر تمرین کرده و مطالعه و کنجکاوی بیشتری کنم و سعی کنم که بهتر و دقیق‌تر جذب کنم. کاش حداقل «آهنربا» یا یک «اسفنج» بودم، در این صورت مطمئن بودم که حتما فلزات و مایعات رو به سمت و درون خودم جذب می کنم.


یادداشتی برای "28‌مین جشنواره‌ی بین‌المللی فیلم کوتاه تهران"
فیلم "Delete" / کاظم ملایی/ 13 مهرماه 1390