وبلاگ
• یک ذهن آنلاین (مجله تحلیلی خبری سبزواریان)
10/2/1394مصاحبه اختصاصی سبزواریان با کاظم ملایی؛
یک ذهن آنلاین
نامی آشنا در حوزه فیلم کوتاه ایران است. نویسنده، کارگردان، بازیگر، تدوینگر و تصویربرداری که از اولین فیلم کوتاه در انجمن سینمای جوان سبزوار تا امروز که آثارش در جشنوارههای جهانی به نمایش درمیآیند و جوایز زیادی را هم نصیب او کردهاند، مسیر رو به رشدی را طی کرده و منزلبهمنزل در پی مهیاکردن اسباب بزرگی در سینمای ایران است. هرچند او را دورادور میشناختم؛ اما اولین بار در تهران و محوطه تئاتر شهر با او ملاقات کردم، در اولین برخورد بهراحتی میشد پی به ذهن خلاق و صراحت بیانش برد. ذهن خلاقی که در کنار شخصیت “خاص” او منجر به خلق آثار ارزشمندی چون دیلیت و منها و از خط قرمز فاصله بگیرید و… شده است. دعوتید به گفتگوی مکتوب ما با کاظم ملایی..
(فرهاد ترابی)
*سلام کاظم ملایی عزیز! ممنون و متشکر از وقتی که در اختیار ما گذاشتید. از سؤال آخر شروع کنیم. الآن مشغول چه کاری هستید و از اولین فیلم بلندتان چه خبر؟ به کجا رسید؟
خیلی ممنونم از لطف و محبت شما. سال گذشته فیلمنامهای با عنوان “ژاوی” داشتم که قصد داشتم آن را بهعنوان اولین فیلم بلندم جلوی دوربین ببرم که متأسفانه علیرغم اینکه خیلی زود از وزارت ارشاد پروانه ساخت گرفت و عوامل بسیار خوبی هم برای ساخت آن پای کار آمدند، ولی سرمایهی آن درنهایت بهصورت کامل فراهم نشد و ساخت آن در مرحلهی پیشتولید متوقف شد.
ازآنجاییکه این فیلم برآورد نسبتاً سنگینی داشت، تصمیم گرفتم که این فیلمنامه را موقتاً کنار گذاشته و برای فیلم اولم سراغ قصهای بروم که محدودیتهای بیشتری داشته باشد و این بار بتوانم آن را با توجه به بضاعت کنونی سینمای کشورمان حتماً به مرحلهی ساخت برسانم. این شد که الآن فیلمنامهای با عنوان “کوپال” در دست دارم که امیدوارم هر چه سریعتر شرایط تولید آن میسر شود.
*کدام تهیهکننده جرأت کرده روی نگاه آوانگارد و تجربی شما سرمایهگذاری کند؟ شاید هم به قواعد بازی تن دادید و یک داستان سرراست را برای کار انتخاب کردید؟
شرایط ساخت و تولید فیلم کوتاه با فیلم بلند بسیار متفاوت است، مخاطب و شکل نمایش و عرضهی آن بسیار با یکدیگر فرق دارند. برای تولید یک فیلم کوتاه هزینه و تلاش کمتری لازم است و این مدیوم ریسک مالی و فشار اقتصادی کمتری دارد.
آزادی اقتصادی فیلم کوتاه جا را برای تجربه خیلی باز میگذارد که این حقیقتاً همان قدرت و پتانسیل فیلم کوتاه است. فیلم کوتاه با بودجهی اندکی ساخته میشود و قرار است که در جشنوارهها یا محافل مخصوصی برای طیف مشخصی از مردم همچون دانشجویان و هنردوستان و علاقهمندان سینما و … به نمایش درآید، درصورتیکه وقتی صحبت از سینمای بلند میشود، قضیه شکل دیگری به خود میگیرد. برآورد آن سنگین شده و نام کسی به اسم تهیهکننده وسط میآید که انتظار دارد آن فیلم حتماً برای اکثریت قابلنمایش باشد و اکران آن برایش بازگشت مالی قابل قبولی به همراه داشته باشد. به همین خاطر این دیگر به خلاقیت ما برمیگردد؛ که چگونه میتوانیم در این شرایط قصهای را تعریف کنیم که هم کاری را که دوست داریم انجام داده باشیم و هم اکثریت تماشاگران آن را پسندیده و تهیهکننده هم از این سرمایهگذاری رضایت داشته باشد.
مردم قصه دوست دارند و قصه سرراست گفتن هم اصلاً یک فیلم را مبتذل نمیکند؛ ولی در این شرایطی که سینمای ما بهشدت بزدل و ترسو و محافظهکار شده است، من هم دوست ندارم که جزئی از آدمهای ترسو باشم و پای نگاه و علاقهام پافشاری نکنم. دوست دارم قصهای تعریف کنم که حتماً قهرمان فعال و مسئله دراماتیک مهمی داشته باشد و با اکثریت ارتباط برقرار کرده و با چرخهی اقتصادی سینما هم در تعارض نباشد.
*از انجمن سینمای جوان سبزوار بگویید و اولین کارهایتان؟ چطور شد که اصلاً به سینما علاقهمند شدید؟ زیاد سینما میرفتید؟
نخیر، فقط گاهی اوقات به سینما میرفتم و بیشتر بهعنوان تفریح و سرگرمی به آن نگاه میکردم. حقیقتش آن باقالی فروش و دوغفروش جلوی سینما را بیشتر از خود سینما دوست داشتم.
علاقهی من به سینما بهصورت کاملاً تدریجی شکل گرفت. مثلاً از بچگی، از همان مقطع دبستان خیلی به هنرهای نمایشی علاقهمند بودم و بهصورت کاملاً غریزی و آماتوری در مدارس کارهای نمایشی اجرا میکردم و اکثر اقوام و دوستانم به من میگفتند که تو خیلی “فیلم” هستی و این کلمه همیشه ذهن من را درگیر میکرد. از مقطع راهنمایی هم با چشموهمچشمی به کلاسهای عکاسی کانون رفتم، که آن زمان آقای “علی میرقطبی” استاد من بودند و بندهی خدا همیشه به خاطر حضور زیاد من در تاریکخانه حسابی کلافه و گرفتار میشدند.
کمکم به هنرهای تصویری علاقهمند شدم، بهطوریکه با کمک شوهر خواهرم، دوربین لوبیتل قدیمیمان را شکافتیم و با استفاده از قطعات آن یک دستگاه آگراندیسمان درست کردیم و در نهایت هم کمد لحافهای خانه را خالی کرده و آنجا را تبدیل به یک تاریکخانهی کوچک کردم. فکر کنم دوم دبیرستان بودم که یک روز بهصورت کاملاً اتفاقی پوستر آزمون ورودی انجمن سینمای جوان را پشت شیشهی یک مغازهی تایپ و تکثیر در خیابان کاشفی دیدم و فشارخونم بالا رفت.
در آنجا اساتید بسیار خوبی داشتیم ازجمله آقای “محسن رضایی” و “قاسم سرپوشی” که معلومات بسیار زیادی داشتند و انصافاً با تمام توانشان با ما تمرین میکردند. همیشه یادشان میکنم و مدیون لطف و زحماتشان هستم.
*همزمان با انجمن سینما به سمت تئاتر هم رفتید؛ یا قبل از ورود به عرصه سینما، کار تئاتر انجام میدادید؟
در حقیقت همزمان با ورود به انجمن سینمای جوان (سال ۱۳۷۷) بهصورت جدی کار تئاتر را هم انجام میدادم که ماحصل آن کارهایی بود مثل: “راه طویل سیمرغ”، “شبکه عشق”، “چولی چغل” و “قلادهای برای سگ مرده” و…
* با محمد اکبری هم حتماً در تئاتر زلف گره زدید؟! بازیگری که تقریباً در همهی کارهای موفق شما حضور پررنگی دارد! تا جایی که شما در تیتراژ کارهایتان اسم او را بولد میکنید! چطور این همراهی و همدلی به وجود آمد؟
بله، با محمد اکبری خیلی اتفاقی سر نمایش شبکه عشق سال ۱۳۷۸ آشنا شدم که اتفاقاً او سر آن کار خیلی به من کمک کرد و در حقیقت راهنماییهای او و دیگر عزیزان شبکه عشق باعث شد که من در چند جشنواره بهعنوان بهترین بازیگر برگزیده شوم.
دوستی من با محمد از آن موقع شکل گرفت و باعث شد که با همدیگر در چندین کار مختلف همکاری داشته باشیم. برای او احترام بسیار زیادی قائل هستم. محمد اکبری جدا از یک دوست برای من یک “استاد” بوده است. تصور میکنم نهتنها من، بلکه خیلی از بچههای سبزوار مدیون حضور و همراهی محمد هستند. کسی که با خلاقیت بالای خودش، همیشه به کارهای من بُعد و معنای تازهای داده است. همیشه قدرش را دانستهام و سپاسگزارش بودهام. امیدوارم خودش هم قدر خودش را بیشتر بداند.
محمد اکبری – لطفا از خط قرمز فاصله بگیرید
*تا فیلم در کوچه باد میآید؛ مسیر فیلمسازی کاظم ملایی تقریباً مانند سایر فیلمسازان فیلم کوتاه است که سعی در آزمونوخطا دارند و هنوز به زبان و فرم مشخصی دست پیدا نکردهاند؛ اما در خط قرمز و منها و خصوصاً دیلیت کاظم ملایی به یک زبان سینمایی مشخص و منحصربهفرد میرسد؛ زبانی که فرم و محتوایش امضای او را دارد، از سیر و سلوکی که منجر به این زبان سینمایی شد برایمان بگو!
شما واقعاً لطف دارید، ولی اینطور نیست، من در این سن با این سطح از هوش و معلومات، اصلاً به زبان مشخصی نرسیدهام! در حقیقت کارهای آخرم نسبت به کارهای اول، اشتباهات کمتری دارند. دلیلش هم واضح است، چون مثلاً سال ۷۹ رشتهی کارگردانی سینما قبول شدم و در آن دوران هم با اساتیدی آشنا شدم که تجربیات آنها خیلی روی من تأثیر گذاشت، مثلاً آقای “اصغر عبداللهی” که استاد داستاننویسی من بودند و مرا شیفتهی دنیای داستان کردند.
در آن روزها خواندن آثار مثلاً گلستان، سالینجر، براتیگان، ساعدی، هدایت، کامو، صادقی و… واقعاً برایم کلاس درس بود و خیلی رویم تأثیر گذاشت.
خب تو هر سال میخوانی و فیلم میبینی و کار میکنی، پس طبیعیست که نتیجه کارت با سال گذشته کمی متفاوت میشود! مثلاً فیلمی که بعد از دو ترم آموزش فیلمسازی در سینمای جوان ساختهای، با فیلمی که بعد از چهار سال فارغالتحصیلیات از دانشگاه میسازی کمی فرق میکند! یا مثلاً من از سال ۸۸ تا الآن فقط بهصورت جدی مراجع و کتابهای فیلمنامهنویسی خواندهام؛ تا اولین فیلمم را با اطمینان بیشتری بسازم، خب این هم باز مسلماً تأثیرش را بر روی کارم میگذارد.
پوستر فیلم منها
به همین خاطر این دفعه شاید ۲ ماه فقط برای رسیدن به مضمون و طرح اولیهام وقت بگذارم و در گام بعدی هم فقط به ساختار آن نه به شکل ساختش، فکر کنم. رسیدن به زبان سینمایی مشخص و منحصربهفرد، کار بسیار دشوار و زمان بری است، اما اصلاً غیرممکن نیست! شما محبت دارید که میگویید من به آن رسیدهام، ولی به نظر خودم تازه آن مسیر را پیداکردهام و باید حرکت به سمت آن را شروع کنم.
* من وقتی به کارنامهی شما نگاه میکنم، خصوصاً کارهای آخرتان مثل منها و دیلیت و از خط قرمز فاصله بگیرید؛ با یک آدم سرکش و جسور که در هیچ قالبی نمیگنجد مواجه میشوم؛ این سرکشی و خلاف جهت آب شنا کردن از کجا میآید؟ از دوران بچگی یا دوران بزرگسالی و مواجهشدن با مردم و جامعهای که در آن زیست میکنید؟
بههرحال بیجهت نیست که اکثر روانشناسان میگویند که ضمیر ناخودآگاه، ۹۰ درصد ذهن ما را تشکیل داده است. ما بیشتر بر اساس ناخودآگاهمان که همان احساسات و خاطرات و تجربیات و برداشتهایمان از زمان تولد است رفتار میکنیم.
محمد اکبری – فیلم کوتاه منها
* آدمهای تک افتاده و ضد جریان رایج را حتی میتوان در از خط قرمز… با بازی بسیار خوب محمد اکبری هم ردیابی کرد، آدمی که حتی راه رفتن و نگاهها و ترسها و دلمشغولیهایش با دیگران متفاوت است؟ نمیترسید که شخصیتهای شما را کسی بجا نیاورد؟
خیلی از اساتید نویسندگی میگویند که فقط دربارهی آدمهایی بنویسید که آنها را خوب میشناسید. من هم در زندگی روزمره خیلی به این طیف از آدمها توجه میکنم و واقعاً به آنها علاقهمند هستم. تصور میکنم که دیگر این توجه و دقت دائمی جزئی از من شده است.
از طرفی معتقدم که شخصیتهایی که کمی از حالت عادی خارج میشوند جذابیت بیشتری برای درام دارند و اتفاقاً مردم هم بیشتر با آنها همراه میشوند، فقط به شرطی که قابلقبول باشند و مردم با آنها همذات پنداری کنند.
خودم شخصاً عاشق Rain Man و ادوارد دست قیچی و لئون و توتسی و امیلی و فورست گامپ و… هستم فقط و فقط به خاطر شخصیتهای متفاوتشان، و خیلی بعید میدانم که کسی آنها را دوست نداشته باشد!
انسانهای کامل که اصلاً جذاب نیستند. بیعیب و نقص بودن برای فیلم سم است و هیچ تعارضی برای قصهتان ایجاد نمیکند، مگر اینکه نویسنده تعمداً بخواهد اینچنین شخصیتی را خلق کند! در درام کمال، حوصله بر است. آدمها وقتی زخم میخورند تازه سر صحبتشان باز میشود.
*پس خودتان شخصیتهایی را که خلق میکنید، دوست دارید؟
نویسنده باید در درجهی اول خودش آدمهایش را باور کند و آنها را دوست داشته باشد، در غیر این صورت مخاطب هم آنها را نپذیرفته و با آنها یکدل نمیشود. همیشه از خودم میپرسم که آیا آنها را درک میکنم؟ دوستشان دارم؟
*در منها ما با یک ناکجاآبادی روبهرو هستیم که آدمها و محیط و حتی ریل تراولینگ نشان از یک فضای ابزورد میدهد، بیرنگی و سردی خاصی که هولناک است! آدمهایی که نمیشناسیم، حتی فیزیک و چهرههایشان هم اینجایی نیست. پسزمینهی این نگاه یخزده و سِتَرون چیست؟ چرا آدمهای کاظم ملایی اینقدر تنها و ترسناک هستند؟
منها شاید به خاطر فضای اغراقآمیز و غیرواقعی و رویکرد غیر کلاسیکش بیشباهت به فضای ابزورد نباشد، اما در ذهن من صرفاً قرار بود که یک جغرافیای بیزمان و بیمکان باشد و در یک فضای کاملاً غیر عینی و ذهنی اتفاق بیفتد. وقتی اینچنین قانونی برای موقعیتنمایشی داستانت مشخص میکنی، طبیعیست که باید جزئیات هم از آن پیروی کنند؛ یعنی دیگر در این شرایط یکدفعه یک پراید از بکگراند تو رد نمیشود، یا بر روی یک تابلو چشمت به یک نوشتهی فارسی نمیافتد!
صداها، رنگها، آکسسوار، گریم، میزانسها، اصلاً کل نظام تصویریات از آن تبعیت میکنند؛ تا تو به نتیجهی موردنظرت نزدیکتر شوی؛ اما چرا انتزاعی؟ این دیگر به فرق بین علائق و جهانبینی و فلسفهی آدمها برمیگردد؛ یعنی اصلاً بحث سلیقه نیست، چراکه به نظرم سلیقه در مورد چیزهای پیشپاافتاده است. بحث این است که یکی ایدهآلش این است که کارمند دولت شود، دیگری از کارمند شدن فرار میکند! یکی جهانگرد میشود و میرود دور دنیا را میگردد، یکی تازه بعد از ۷۰ سال میخواهد به یک سفر کوچک برود.
*خودت چطور؟ تنهایی را دوست داری یا ترجیح میدهی در جمع باشی؟
تا قصد ما از تنهایی و جمع چه باشد! بعضی اوقات لیست کارهای موردعلاقهام را مرور میکنم و بازهم مطمئن میشوم که سینما را علیرغم تمام سختیها و تلخیهایش بیشتر از هر کار دیگری دوست دارم و به آن بیشترین امتیاز را میدهم.
یکی از سختیهای کار ما همین نیاز به تنهاییست، که شاید خیلی زیاد از سمت اطرافیان درک نشود. خیلی اوقات مجبور هستیم تنها باشیم تا بیشتر روی کارمان تمرکز کنیم. کار ما احتیاج به خلوت بسیار زیادی دارد. نیاز دارد که گوشیات را کنار بگذاری و زیر قابلمهی ذهنت را روشن کنی تا کمکم جوش بیاید. اتفاقاً یک جاهایی همین خلوتهای زیاد من باعث شده است که درست نتوانم نیازهای عاطفی دوستانم را پاسخ بدهم و با یک بیتوجهی ناخواسته، آنها را از دست خودم دلگیر کنم. ولی چاره چیست، به کار خیلی سختی علاقهمند شدهایم که تاوان بسیار زیادی دارد و گاهی اوقات میبینی که کل زندگی و ارتباطات و سلامتی و آرامشت را هم به خطر انداختهای.
اما از طرفی هم نیاز داریم که به وقتش در جمع باشیم، چراکه اتفاقاً خوراک اصلی ما آدمهای دوروبر ما هستند. از خانوادهات شروع میشود تا آدمهای خیلی دور. “مشاهده” همیشه همراه یک فیلمساز است و تو باید برای این مشاهده مدام رفتوآمد کنی و سفر کنی و خودت را در موقعیتهای جدیدی قرار دهی.
آیا میدانید کلمات و اصطلاحات مرسومی که آدمها توی باشگاه بدنسازی بکار میبرند چیست؟ به نظر شما داخلِ کتابها میشود این کلمات را پیدا کرد؟ پس شما به خاطر کاراکتری که انتخاب کردهاید باید مدتی بدنسازی کار کنید تا از نزدیک ببینید که شخصیت شما با چه ادبیاتی صحبت میکند و چه رژیمهای غذایی را به دوستانش پیشنهاد میدهد. از رفتن به مراسمات عزاداری و عروسی هم استقبال میکنم، و وقتی دوستی به بیمارستان میرود، سریعاً به عیادتش میروم تا او را در آن موقعیت بررسی کنم. گاهی اوقات هم به جاهایی میروم که شاید زیاد دوست نداشته باشم، اما برای کارم فوقالعاده هستند. بعضیاوقات حتی میبینی که یکی از همین آدمهای معمولی جمع بهصورت کاملاً اتفاقی چیزی میگوید که برای کارت بسیار راهگشاست، یک فحش، یک خاطره، یک دردِ دل، یک نگاه، نمیدانم! به خودت که میآیی میبینی که تمام زندگیات کارت شده است و این واقعاً بدیِ حرفهی ماست. آدمیم دیگر، بعضیاوقات حتی احتیاج داریم که به جمعی برویم تا فقط این دوشاخهی ذهن لعنتیمان را برای چندساعتی از برق بیرون بکشیم!!!
فیلم کوتاه دیلیت
*قطعاً یکی از امتیازهای دیلیت، جدا از سناریو و کارگردانی آن، طراحی صحنه است. دست اکبری را باز گذاشته بودید برای طراحی این فضای منحصربهفردی که حتی تندیسها هم جزئی از قصه شده بود؛ یا ایدهی شما بود و ایشان اجرا کرده بود؟
نه، همگی ایدههای خود محمد بود و من فقط یک طراحی کلی برای خانهی این جوان در ذهن داشتم. یادم هست که مثلاً خود محمد اصرار داشت که ما حتماً دو تا مانیتور بزرگ برای کامپیوتر این جوان داشته باشیم، که این واقعاً خیلی به فضای کار من کمک کرد. من همیشه فقط تلاش کردهام که نیاز قصهام را درست مطرح کنم، که اتفاقاً محمد هم همیشه چیزی فراتر از نیازم را ارائه داده است. حضور کاری او بهشدت حرفهای و تأثیرگذار است. کاش همهی عواملمان اینگونه باشند و آنها هم در راستای متن، تخصص و نبوغشان را وارد کار کنند و در نتیجهی کار هم سهم مهمی داشته باشند.
وظیفهی کارگردان صرفاً مدیریت پروژه بر اساس فیلمنامه است تا همهی عوامل بیشترین تأثیر مثبت را بر روی کار بگذارند. مثلاً کارگردانی که برای بازیگر بازی میکند تا او دقیقاً همان کار را برایش تکرار کند، جفتشان دارند راهشان را غلط میروند. او باید بستری ایجاد کند تا بازیگر با استفاده از زیرمتن قصه، طوری برایش بازی کند تا سهم او هم به کار اضافه شود. ولی معمولاً این اتفاق برای ما نمیافتد، چراکه مثلاً انتخابهایمان غلط است و همینکه طرف مقابل، فقط درخواست ما را اجرا میکند، کلی خوشحال شده و کلاهمان را بالا میاندازیم.
*قبول دارید که دیلیت حالوروز امروز جامعهی ماست و رفتن انسان به سمت مینیمالیسمی نابودکننده؟
این تعبیر شما بیشتر در مورد “لطفاً از خط قرمز فاصله بگیرید” صدق میکند. چون در آنجا با آدمی منفعل روبرو هستیم که پر از تعارض درونی است. همش با نگاه خودش کلنجار میرود و پایان قصه هم تا حدودی باز و استعاریست، به همین خاطر میتوان برداشتی مینیمال از آن داشت.
ولی در دیلیت ما با جوانی روبرو هستیم که فعال و کنشمند است و بیشتر با جامعهاش در کشمکش است و پایان داستان هم کاملاً بسته و مشخص است؛ و این حرفتان را قبول دارم که میگویید دیلیت، حالوروز امروز جامعهی ماست، چراکه خیلی از آدمهای دور و برم را میشناسم که دوست دارند قدرتی مثل آدم قصهی ما داشته باشند و از یک کنار تمام چیزهای ناخوشایند زندگیشان را حذف کنند.
*در کارهای شما تقریباً دیالوگ نداریم! ترس از درنیامدن دیالوگ شما را به این سمتوسو میبرد؛ یا تکیه بر زبان تصویر؟
ترس از درنیامدن دیالوگ. شوخی کردم، مطمئناً مورد دوم!
زبان فیلم کوتاه زبان ایجاز و تصویر است. اگر شما بتوانید در کمترین زمان و با زبان تصویر قصهتان را تعریف کنید کار خودتان را درست انجام دادهاید. تأثیری که تصویر در قصهپردازی دارد، کلام اصلاً نمیگذارد.
* باید کافکا و صادق هدایت را دوست داشته باشی و فکر نکنم حوصلهی خواندن کلیدر را داشته باشی! نظرت چیست؟
به نظرم حرفهی ما در درجهی اول جایی برای انتخاب و گزینش ندارد. تو مجبوری مثلاً از فهیمه رحیمی بخوانی تا فقط نظرات دیگران را درست دستهبندی کنی. تو نباید زیاد به قضاوتهای دیگران توجه کنی و همیشه باید نسبت به اتفاقهای دور و برت هوشیار باشی.
تو در کار سینما مجبوری همهچیز را جذب کنی. گفتم که ذهنت یکلحظه هم خاموش نمیشود. باید همهچیز را بخوانی، همهچیز را بچشی، همهجا را بروی، همه کار را بلد باشی و … تا بهتر بتوانی داستان تعریف کنی و بهتر بتوانی یک تیم را هدایت کنی و … . هر نویسندهای، هر فیلمی، هر کتابی، هر مکانی، هر تصویری، هر خاطرهای، هر چیزی با هر کیفیتی، بخواهی نخواهی وارد بانک عاطفیات میشود و بالاخره روزی تأثیرش را بر روی کارت میگذارد. پس مجبوری هیچچیز را از خودت دریغ نکنی، چه برسد به محمود دولتآبادی!
شاید صادق هدایت دوست نداشته باشی، ولی دیگر میدانی چرا آدم قصهات شیفتهی اوست. تو باید ذائقهات را تربیت کنی تا پذیرای طیف وسیعی از مزههای مختلف باشد. تو نباید خودت را از خوردن یک خوراک جدید با طعم متفاوت محروم کنی. تمام اینها بعداً در کارت تأثیر لعنتیشان را میگذارد.
*فیلمساز ایرانی که دوستش داری و از کارهایش الهام میگیری؟ و سینمای جهان …
این سؤال هم به شکلی مثل سؤال قبلی است.
واقعاً خودم را محدود به یکی دو نفر نمیکنم، چون کارگردانهای تأثیرگذار زیادی داریم که هر کدامشان در یک زمینه تو را اسیر میکنند. طنز تلخ و گزندهی وودی آلن، ساختار دقیق آثار پولانسکی، گروتسک برادران کوئن، لحن رئالیستی آثار فرهادی، روایتهای جذاب ایناریتو و تارانتینو، فانتزی سرشار تیم برتون، کارگردانی فوقالعادهی کریستوفر نولان یا اصلاً بیضایی خودمان، عاشقانههای مجیدی، وهم کوبریک و دیوید لینچ، جنون فون تریه و میشل هانکه و … هر کدام برای خودشان عالمی دارند که اصلاً با یکدیگر قابل مقایسه نیستند. ترجیح میدهم از تمامشان لذت ببرم.
*در کارگردانی به نظر میرسد آدم خودرأیی باشی؛ اما با آدمهای ثابتی کار میکنی که دوستی دیرینه آنها این حرف را نقض میکند. نظر خودت چیست؟
در کارگردانی باید هر لحظه شنوا و باهوش باشی، چراکه مثلاً ممکن است یک ایدهی خوب از سمت بچههای تدارکات مطرح شود و تو با بیتفاوتی آن را نشنوی یا خودت را به نشنیدن بزنی.
از طرفی باید به وقتش هم درهایت را ببندی تا از حجم زیاد نظرات متفرقه و گمراهکنندهی افراد گروه در امان باشی. تو باید اینقدر به دنیای کارت مسلط باشی، تا بتوانی هر لحظه بهترینها را بشنوی و درعینحال با قدرت و ذکاوت تیمت را هم رهبری کنی. اگر شما تناقضی از رفتار من شنیدهاید، مربوط به همین قضیهی پیچیده است! درست است که کار فیلمسازی یک کار گروهیست، اما این کارگردان است که دستآخر تصمیم میگیرد. تصمیمات ما طبیعتاً همه را راضی نمیکند. ما بُعدهای زیادی داریم که معمولاً وجه نامهربانمان غالب است!
*سینمای کوتاه برای کاظم ملایی پلی است برای فیلم بلند یا …؟
من به خاطر علاقهای که به سینما داشتم در ابتدا وارد دورههای آموزشی انجمن سینمای جوان شدم و بعداً هم وارد دانشگاه شدم و کارگردانی سینما خواندم. نکتهی جالب این است که در هر دوی این موارد به ما فقط مبانی سینمای بلند آنهم فقط به شکل کاملاً کلاسیک و ارسطوییاش آموزش دادهشده است و ما میبایست در پایان برای فارغالتحصیلیمان فیلم کوتاه میساختیم، یعنی چیزی که اصلاً قواعد و شرایط خاص خودش را دارد!
بله فیلم کوتاه مادر سینماست و خوراک سینمای بلند به شمار میآید و واقعاً این سینماست که از آن وام میگیرد، ولی نمیفهمم که چرا ما مدیوم دیگری یاد گرفتیم و آنها چیز دیگری از ما خواستند! یا در روزهایی که شما تلاش میکنید تا شرایط ساخت اولین فیلم بلندتان را مهیا کنید، شما بههرحال مجبورید که چند فیلم کوتاه بسازید تا کمکم در سینمای کشورتان ورود کنید یا از اذهان اهالی سینما فراموش نشوید. بعدتر حتی برای اینکه از سوی ارشاد تأیید شوید، تا پروانه ساخت اولین فیلم بلند سینمائیتان را دریافت کنید، آنها از شما چند فیلم کوتاه میخواهند تا صلاحیتتان را بررسی کنند.
پس اگر شما صرفاً قصد ورود به سینما را داشته باشید تا حد زیادی مجبورید که اول فیلم کوتاه بسازید و از این مسیر عبور کنید، مگر اینکه به ساخت فیلمها و سریالهای تلویزیونی مشغول شوید، که من به خاطر شتاب تولیدی این آثار هیچوقت به ساختِ آنها علاقهای نداشتهام. کلاً منظورم این است که من فیلم کوتاه را انتخاب نکردم، او مرا به سمت خود کشاند.
* فکر نمیکنی در کارهای آخرت سعی وافر در گلدرشت کردن مهارتت در کارگردانی داری؟ یعنی بیایید ببینید که چقدر بر ابزار کارم مسلط هستم؟
ممکن است از دید بعضی از افراد اینطوری برداشت شده باشد، ولی من همیشه سعی کردهام که بر اساس متنم تصمیمگیری کنم. همیشه فیلمنامه برای من نقشهی راه بوده و او به من میگفته که باید برای تأثیرگذاری بیشترِ یکلحظه، چگونه و از کجا نگاه کنم. همیشه برای من دکوپاژ هر صحنه در راستای هدف آن صحنه و حقیقت عاطفی تکتک لحظات آن بوده است. هر کنش دوربینمان مطابق با کنش متن بوده است، مثلاً اگر گاهی اوقات بیشازحد نزدیک شدهایم، به خاطر این بوده است که حتماً این نماهای میکروسکوپی و درشت برای نشان دادن یکسری جزئیات ضروری بودهاند.
* و اما حرف آخر! اگر سخنی با همشهریان سبزواری دارید بفرمایید؟
برای تمام همشهریان عزیزم آرزوی تندرستی و شادمانی دارم؛ و سپاسگزارم از تمام دوستانی که پای صحبتهای ما بودند و مخصوصاً خیلی ممنونم از سؤالات خوب جنابعالی؛ و تشکر میکنم از دوستان بسیار عزیز سبزواریام که همیشه در اکثر کارهایم مرا همراهی کردهاند، مثل آقایان محمد اکبری، امیر مهران، مجتبی اسماعیلزاده، مهندس حسن اسلامی مقدم، حسن شمسآبادی، علی علوی، مجتبی علیزاده و خانم شیرازی عزیز… . از سید بزرگوار آقای سید نورالله رضوی هم تشکر مخصوصی دارم که همیشه مرا با مهربانی پذیرفتهاند و به من حقیر بسیار لطف و محبت داشتهاند.
*سبزوار و سبزواریان با داشتن هنرمندان و فرهیختگانی چون شما، تا همیشه تاریخ میتواند به داشتههایش ببالد. امیدواریم متولیان فرهنگ و هنر این کهن دیار، قدر گوهرهای بیبدیل شهر خود را بدانند و برای معرفی آنها و استفاده از تجربیاتشان گامهای اساسی بردارند.
مطالب ديگر:
• 16/4/1401: هجدهمین دوره جشنواره بین المللی فیلم نهال برگزار شد• 27/12/1400: فراخوان ساخت مستند سینمایی عیدولوژی
• 20/11/1400: گورکن نامزد بهترین پوستر از چهلمین جشنواره فیلم فجر
• 8/11/1400: معصومیت شر (نقد فیلم گورکن)
• 8/11/1400: «سینهما رکس» از جنس مستندهای تعاملی و مشارکتیست
+ آرشيو وبلاگ