وبلاگ
• من عاشق ابهام در سينما هستم
13/7/1388.
« ديويد لينچ » را بايد يكي از كمكارترين كارگردانان برجسته ی جهان دانست ... فيلمهاي او همواره به غير متعارف بودن محكوم شدهاند ولي در واقع این چنين نيستند. چون به گفته ی خود او، زندگي هميشه يك فيلمنامه معمولي با گفتوگوهاي دلنشين و پايان خوش نيست. لينچ همواره براي به تصوير كشيدن لحظات غريب زندگي گرايش خاصي داشته است. كريس گور از ماهنامه "فيلم ميكر"، گفتوگويي در مورد ديدگاه لينچ به سينما و فيلمهايش با وي داشته كه در زير ميخوانيد:
براي بسياري در هاليوود فيلمسازي هنر غلوكردن است. نظر شما در اين باره چيست؟
* خب، من فكر ميكنم بسياري قادر هستند آنچه را ميخواهند به دست آورند و اين هدف از ساخت يك فيلم پرفروش است. به عقيده من نطفه اصلي غلو كردن در استوديوها نهفته است و من هنوز نتوانستهام چندان از آن سر دربياورم چون در طول سالها دريافتهام كه يك شخص در راس يك شركت فيلمسازي تصميمگيرنده نيست، بلكه كميتهاي از افراد تعيينكننده هستند و هر بار كه من ناچار بودهام به اين كميته بروم دچار دردسر بزرگي شدهام. چون همه آنها ميخواهند از فيلمنامه سر دربياورند. من عاشق ابهام در سينما هستم، چيزي كه شعرا هم ميتوانند با استفاده از كلمات بيافرينند. شايد اگر شعري برايشان مينوشتم مؤثر واقع ميشد ولي افسوس كه شاعر چندان خوبي نيستم!
.
" ايدهها" چگونه به ذهن شما ميرسند؟
* من در واقع وجود اقيانوس ايدهها و يا چيزي شبيه آن را باور دارم؛ همه چيز از آنجا نشئت ميگيرد. آنها گهگاهي به سطح ميآيند و به ذهنتان ميرسند و شما از وجودشان باخبر ميشويد زماني كه ايده خوبي به سطح بيايد، مانند جريان برق شوكي به شما وارد ميكند و خود را به شما نشان ميدهد.
آيا دوست داريد فيلم پرفروشي داشته باشيد؟
* خب بله... فيلم پرفروش يعني اينكه عده زيادي از مردم كار شما را تأييد كردهاند و اين تجربه بسيار خوبي ميتواند براي من باشد.
به نظر ميرسد كه فيلم تقريباً پرفروشي به نام "مرد فيلنما" هم داشتهايد؟
* بله ... "مرد فيلنما" از همه لحاظ موفق بود ولي چون بر اساس يك داستان واقعي نوشتهشده بود با آنچه فيلم شخصي ناميده ميشود، تفاوت فراواني داشت (گرچه خود من به چشم يك فيلم شخصي به آن نگاه ميكنم). "Dune" تنها فيلمي بود كه برايم شكست به همراه داشت.
اما به عقيده من موفقيت هاي "Dune" از لحاظ بصري بيش از شكستهايش بود...
*خب اين فيلم پرهزينه علمي تخيلي بايد يك سريال دوازده ساعته تلويزيوني با جلوههاي ويژه كمتر و بودجه كمتري بود ولي نكته اصلي وجود "دينودي لاورنتيس" است. او كه استاد غلوكردن است وانمود ميكرد كه فيلم دهها ميليون دلار هزينه داشته است و اين براي فيلمي در اوايل دهه 1980 چندان منطقي به نظر نميرسيد و شايد در توصيف هزينه فيلم چند صدهزار دلار لغت مناسبتري بود، چون اكثر فيلمبرداري در مكزيك صورت گرفت و امكانات ما در آن زمان كهنه و از رده خارجشده به حساب ميآمد و تقريباً با دست خالي كار ميكرديم. اگر من تهيهكننده ديگري داشتم احساس راحتي و آزادي بيشتري داشتم و نتيجه كار متفاوت بود.
در سالهاي اخير، شاهد نمايش بخشهايي از مجموعه فيلم "جنگهاي ستارهاي" بوديم و ميدانيم كه شما زماني از سوي جورج لوكاس براي كارگرداني فيلم "بازگشت جداي " انتخاب شده بوديد. چرا از انجام اين كار صرف نظر كرديد؟
* چون "جنگهاي ستارهاي" فيلم جورج لوكاس است. او حتي خرس كوچولوهاي فيلم را نيز طراحي كرد و بعد از شخص ديگري ميخواست تا آن را كارگرداني كند! من متوجه دليل اين كار نشدم ولي در عين حال نميتوانستم عروسكي در دستان لوكاس باشم و اين را خيلي دوستانه هم به او گفتم. من فكر ميكنم او بايستي كل قسمتها را خودش كارگرداني كند چون همه اين ماجرا متعلق به اوست.
در قبال منتقدان چه نظري داريد؟
* آنها دو دسته هستند: منتقدان سازنده و منتقدان مخرب. من استادي در انستيتو فيلم امريكا، به نام فرانك دانيل داشتم، كه سال گذشته درگذشت. او بزرگترين استاد براي من و همكلاسيهايم بود و همواره انتقادهاي سازندهاي از كارهاي ما داشت. به عقيده من انتقادي كه باعث بهبود روند فيلمسازي شود، انتقاد سازنده است و به شما فرصت فكركردن مجدد را ميدهد، اما اكثر منتقدان به نوعي مخرب هستند. آنها تنها به كسي كه در نوشتههايشان فكر نميكنند، كارگردان است. اكثر آنها جريان را فقط به صورت ستارههاي ارزشگذاري ميبينند؛ مثل اينكه در مورد يك مسابقه اسبسواري نظر ميدهند. پس از آن هم در روز دوشنبه آن جدول كذايي فروش فيلمها را چاپ ميكنند و اينكه كدام فيلم شماره يك است و كدام فيلم شماره دو... من اطلاعات چنداني در مورد تاريخ سينما ندارم ولي معتقدم منتقدان بايد چيزهاي زيادي درباره گذشته سينما بدانند و ژانرهاي مختلف سينمايي را تحليل كنند، نه اينكه به انتقاد از هم بپردازند و خود را درگير مسئله فروش هفتگي فيلم ها كنند. آنها ميتوانند حرفهاي زيادي براي گفتن به تماشاگران داشته باشند.
شما علاقه چنداني براي انجام گفتوگو نداريد...!
* خير... به خاطر اينكه در گفتوگو دوست دارم راجع به مسائلي صحبت كنم كه شما ارتباط چنداني با آن نميتوانيد برقرار كنيد. خبرنگاران فقط در مورد مسائل سطحي صحبت ميكنند و يك موضوع را چندين و چند مرتبه ميپرسند.
گفته ميشود براي فيلم "وحشي در دل"، نيكلاس كيج و لورا درن فيلمنامه را نخوانده بودند...
* هيچ يك از بازيگران فيلمهاي من، فيلمنامه را پيش از انتخاب نميخوانند و من شايد تا به حال از يك يا دو نفر از آنها به دليل درخواستي كه ازمن شده تست گرفته باشم. چون با صحبتكردن با هنرپيشه ميتوانم تشخيص بدهم كه آيا قادر به ايفاي نقش هست يا خير. من با جوانا ري (مسئول انتخاب بازيگران) كار كردهام و هر كسي را كه او به من معرفي كرده است بدون كوچكترين سؤالي از او پذيرفتم چون تنها بايد با اين افراد صحبت كوتاهي ميكردم.
شما يك سريال تلويزيوني موفق به نام "تويين پيكز" را در دهه 1990 داشتيد ولي پس از ماجراي سريال "مالهالند درايو" از شبكه اي. بي.سي به نظر ميرسد برگشت شما به تلويزيون به تعويق بيفتد!
*هرچند كه نميشود گفت هرگز به تلويزيون بازنمي گردم ولي بايد اعتراف كنم كه تلويزيون را دوست ندارم چون باعث ميشود سرعت كار بيش از حد لازم باشد، مانند اسكي روي آب كه به دليل حركت روي سطوح سرعت فراواني دارد. تلويزيون شما را به سطحينگري وادار ميكند؛ چيزي كه من هميشه از آن گريزان بودهام.
مطالب ديگر:
• 16/4/1401: هجدهمین دوره جشنواره بین المللی فیلم نهال برگزار شد• 27/12/1400: فراخوان ساخت مستند سینمایی عیدولوژی
• 20/11/1400: گورکن نامزد بهترین پوستر از چهلمین جشنواره فیلم فجر
• 8/11/1400: معصومیت شر (نقد فیلم گورکن)
• 8/11/1400: «سینهما رکس» از جنس مستندهای تعاملی و مشارکتیست
+ آرشيو وبلاگ