تاريخ: 31/1/1403 - ساعت: 21:16

وبلاگ

• "سورئالیسم" یعنی "بونوئل"

23/1/1388


نیروی سینما بهترین وسیله ای است که با کمک آن می توان در یک دنیای نوین ، در آبهایی جادویی و سیاه و رویایی غوطه ور شد . سینما اصلی " سورئالیستی " دارد .
" سورئالیسم " با اعتقاد به واقعیت والای برخی از اشکال اجتماعات رها شده ، بر قدرت رویا و بازی ناخوشایند اندیشه متکی است .

" آندره برتن " معتقد است که سورئالیسم از تخریب مستقیم مکانیسمهای روانی و جایگزین کردن این مکانیسمها در تجزیه ی مشکلات اصلی زندگی انسان ، ناشی می شود .


همانطور که می دانیم بعد از دادائیسم مکتب سورئالیسم به روی کار آمد . در 1924 آندره برتن از ادامه ی مکتب دادائیسم خودداری کرد و دنباله رو مکتبی به نام سورئالیسم شد که برای اولین بار در فرانسه بنیان گذاشته شد .
با وجود اینکه ریشه های سورئالیسم از سالها قبل شروع شده بود ولی سال 1924 را سال آغاز سورئالیسم در نظر می گیریم .

آندره برتن در سال 1929 اعلام می کند که فیلم " سگ آندلسی "  یک بیانیه ای است راجع به خودش . او تشخیص داد که سینما قادر است که به عنوان یک وسیله پردازنده ی مکتب سورئالیسم به شمار آید .
سورئالیسم که در زبان انگلیسی از دو کلمه Sur وRealism تشکیل شده است ، در زبان فارسی به معنی فراواقعگرایی ترجمه شده است . عبارت بود از نگاه به پشت واقعیت ." آندره برتن " ادعا می کرد که وظیفه ی هنرمند جستجو در ذهن ناخودآگاه بر اساس اتفاقات جامعه است .

سورئالیست ها معتقد بودند که تنها باید به سراغ ذهن ناخودآگاه رفت . آنها به دنبال ارزش گذاری به روی خیال و توهم بودند و معتقد بودند که خیال خیلی بهتر می تواند ذهن انسان را پرورش دهد . به عنوان مثال یکی از این نمونه ها ، یکی از آثار نقاشی " سالوادور دالی " است که تداوم زمان نام داشت و یا حتی تمام آثار این هنرمند .
سورئالیسم طی زمان اندکی و با شتابی سریع به دنیای نقاشی کشیده می شود و در قرن بیستم تعداد زیادی از نقاشان به سورئالیسم گرایش پیدا می کنند ، به عنوان مثال " دالی " و یا " پال کلی " و یا حتی " خوان میرو " ، " دی کیریکو " ، " رنه ماگریت " و ... .

آنها در خلال دهه ی 30 رشد بسیار قابل توجهی پیدا کردند . " ون گوگ " در نامه ای به برادرش بی میلی شدید خود را برای کشیدن یک تنه ساده ی درخت بیان می کند . چرا که او معتقد است که همگان می توانند این تصویر را ببینند ، اما یک تنه ی درخت را با تمام رازهای نهفته اش ، ریشه ، هوا ، شیره ی نباتی و تولد و مرگش را کسی نمی بیند .

سینما می تواند همه ی اینها را نشان دهد . به اعماق زمین برود ، یا از بلند ترین شاخه ها بالا برود و وارد یک درخت شود و در ظرف چند ثانیه تولد و مرگ درخت را دنبال کند و این واقعی تر از زندگی روزمره ی ماست . طبیعت مطلق سینما همانند طبیعت رویا برای همگان کاملا قابل قبول و در دسترس می باشد . احتمالا سینما می توانست و هنوز هم می تواند که به یک " رویای جمعی " مبدل شود .

سورئالیسم در" ادبیات " نیز نفوذ کرده و رشد قابل توجهی داشت و " استفان مالارمه " و یا " آرتور رمبو " نمونه هایی هستند که در ادبیات سورئالیسم حضور داشتند . سورئالیست ها از سمبولیست ها ایده می گرفتند که آنها بر مبنای عالم هپروت کار می کردند . در " ادبیات " آنها معتقد بودند که گاهی نوشته باید به شکل هذیان جلوه کند . در این اثنا جریان سیال ذهن مطرح می شود که آن عبارتست از« ارائه ی مطالب بدون رعایت تداوم منطقی ذهن و بدون کنترل عقلانی » . که در این جریان لزوما داستانی تعریف نمی شود . در ادبیات خودمان نیز می توانیم به " صادق هدایت " اشاره کنیم که سخت تحت تاثیر تفکر اکسپرسیونیست ها و سورئالیست ها آثار خود را خلق کرده است .

در " شعر " سورئالیست ها صرفا به دنبال خیال انگیزی بودند که از آن جمله می توان به " آرتور رمبوی فرانسوی " اشاره کرد که مهارت بسیار زیادی در نوشتن داشت و یا می توان به فعالیت های اشخاصی همچون " فرناندو آرابال اسپانیایی" در دهه ی 60 و یا " آرتور آراموی فرانسوس " در همین دوره نیز اشاره کرد .( فرناندو آرابال آرزو داشت که با اسب وارد یکی از بلور فروشی های سوئیسی شود ! )

سورئالیست بعد ها به " معماری " و حتی " مجسمه سازی " کشیده شد . مثلا در اسپانیا " آنتونیو گائودی " و یا در ایتالیا " رودیا " اشخاص شناخته شده ای به شمار می آیند .

سورئالیست ها به شدت مخالف رئالیست بودند . آنها به شدت تحت تاثیر تفکر "دارونیسم " معتقد بودند که انسان محصول آفرینش نیست ، بلکه او زائیده ی تکامل است . آنها به شدت " فرویدیسم " بودند که انسان دارای ناخودآگاه است ، بدون اینکه هنرمند بخواهد کنترل عقلانی بر روی ماجرا داشته باشد . آنها به شدت ضد مذهب و ضد سنت بودند و سربه سر مسایل مذهبی می گذاشتند و گاه این شوخی ها به " هزل " کشیده می شد که آنها در این زمینه اکثر مواقع سر به سر حضرت عیسی (ع) می گذاشتند . یعنی از دیگر مضامین و موتیف های سورئالیسم می توان به " هزل بودن " آن ها اشاره کرد که استاد عزیزمان " دکتر احمد الستی " در کلاس سبکهای سینمایی تاکید زیادی بر آن می کردند . 

در مورد زیبایی شناسی سورئالیسم باید ابتدا به فضای فیزیکی آن اشاره کرد که در اکثر فیلم ها ، ما با یک فضای بهم ریخته و ذهنی مواجه می شویم که باید در این آشفتگی به دقت کنکاش کرد و دید ، تا قابل تشخیص و قابل درک شوند . و یا می توان به لباس و گریم در این گونه فیلم ها اشاره کرد که به صورتی غیرعادی و غیرمعمول ، بسیار اغراق شده و مخصوص جلوه می کنند ." غلو " به عنوان یکی از مهمترین مضامین سورئالیست ها ، در این مورد به روشنی قابل رویت است . چیزهای ناممکن گاهی ممکن و همه چیز از پس یک ذره بین بزرگ نمایی و به جزئیات قابل تامل بدل می شوند . " خواب و رویا " به عنوان دو بخش بسیار مهم و کلیدی در شکل گیری سورئالیسم جلوه نمایی می کنند ، بطوریکه می توان گفت همه ی فیلمهای سورئالیستی شکلی از خواب دیدن را القا می کنند ، فیلم هایی که گاه کاراکترهایی خواب زده را به همراه داشتند .

کیفیت سورئالیسم در سیال بودن آن است که تحت تاثیر این مقوله ، ذهن مخاطب به فضاها و زمان هایی مجازی وارد شده و در معرض اصطکاک با آن قرار می گیرد . سورئالیسم به خاطر توانایی و قدرتی که در انتقال بصری اش نهفته بود ، توانست در اکثر کشورهای جهان طرفدار پیدا کند . در عین حال این فیلم ها به شدت پرخاشگر ، رسواگر و انتقادی هستند که مایه های رادیکالی نیز در آنها به چشم می خورد .

در فیلمهای سورئالیستی تمایل به " روابط جنسی " بسیار معمول است . " عشق " به صورت " غیرافلاطونی " ظاهر می شود که عموما به جنون کشیده می شود . به همین جهت است که هرگونه کنترل عقلی ، غیر سورئالیستی تلقی می شود و ماهیت خود را از دست داده و تغییر جهت می دهد .
همانطور که قبلا هم اشاره ای گذرا کردیم ، سورئالیست ها به گونه ای " پسیکولوژی " بودند و معتقد بودند که ناخودآگاه هنرمند همانند یک صندوق آهنی ست که باید در آن را همیشه باز گذاشت و در این ذهن ناخودآگاه، افکار غریبی وجود دارد . آنها بدین گونه تفسیر می کردند که یکسری شرمندگی ها و امیال غریزی در ناخودآگاه انسان موجود است که تنها در خواب جان می گیرد و خواب رویای فراموشی هاست . آنها ذهن انسان را طوری پرورش می دادند که هرگاه که او اراده کرد آن را از داخل صندوق ذهنش استخراج کند .

زمان آن می رسد که اشاره ای مختصر به فیلمسازان برجسته ی نهضت سورئالیسم داشته باشیم . شاید در همان اول باید سریعا سراغ نابغه ی سینما " چارلی چاپلین " رفت که او و " باستر کیتون " به وفور از سورئالیست در آثارشان بهره می جستند . و یا " تیم برتون " با فیلم عصاره ی سوسک اش ، " لوک بسون " با آتلانتیس ، " ژرمن دولاک " با صدف و مرد روحانی ، و یا به فیلمساز بزرگ و جذابی همچون " دیوید لینچ " اشاره کرد که توانست با فضای جاری بر فیلم هایش ، طرفداران بی شماری را همراه خود داشته باشد .

درست است که اکثر آثار آگاهانه ی سورئالیستی به طرز مایوس کننده ای نادر هستند ، ولی به هر حال در این میان نام فیلمسازی هست که وقتی اسمش را می شنویم امکان ندارد که بلافاصله مفهوم  سینمای سورئالیستی به ذهنمان خطور نکند .
و او کسی نیست جز " لویس بونوئل " . او که در 22 فوریه ی 1900 در شهر کالاندا به دنیا آمد همواره رویای سینما را در سر داشت و تصویر سینمایی را چیزی می پنداشت که به وسیله ی آن می توانست تمام چیزهای عجیبی را که می بایست بگوید را بیان کند .
تقریبا تمام فیلم های او بیانات کاملی هستند . هو همانند دیگر نوابغ نادر سینما ، همچون چاپلین ، ایزنشتاین ، استرنبرگ و ویگو ، مسوولیت تمام فیلم های بزرگش را بر عهده گرفت .
او تنها کارگردان سینماست که هرگز به وسیله ی کسانی که کار اصلی آنها تصاحب طغیان است ، اغفال نشد تا هر ترفندی را برای از بین بردن او بکار ببرند . " بونوئل " در آن زمان که یک جوان اسپانیایی مقیم فرانسه بود ، دریافت که اولین فیلمش " سگ آندلسی " ( 1928 ) به عنوان یک کار جنجال برانگیز ، فریادی محرک است .

" آدو کی رو " در کتاب سورئالیسم در سینما ، در مورد این فیلم خاطره ای می آورد که یاد آن او را از امید سرشار می کند : « در سال 1955  سگ آندلسی را در سینما کلوبی در محله ای از پاریس به نمایس=ش گذاشتم . مردم خصوصا قشر کارگر، عکس العمل های مختلفی نشان دادند و باید اعتراف کرد که گاهی این عکس اعمل ها ناخوشایند بود . با این حال در طول بحثهایی که بعد از نمایش فیلم دنبال می شد ، این سوال را مطرح کردم که " آیا کسی هست که این فیلم را دوست داشته باشد ؟ " ... زنی چهل ساله و خانه دار که شنبه شب ها به سینما می آمد جواب داد : " من " ... پرسیدم " چرا ؟ " ... و او بهترین جواب ممکن را داد . جوابی که از تمام بحثهای تحلیلی بهتر بود : " چه می دانم ؟! اینطوری دوست دارم . " »

" عصر طلایی " و " زمین بی حاصل " فیلم های بعدی  بونوئل هستند و او بعد از یک دوره ی طولانی مدت سکوت ، در 1950 در مکزیک ، فراموش شدگان را فیلمبرداری کرد .
" بونوئل " بعد از فیلم هایی همچون " سوزانا " ، " رودخانه و مرگ " ، " مرگ در این باغ " ، " تب درال پائو بالا می رود " ، " ملک الموت " ، " جذابیت پنهان بورژوازی " و " شبح آزادی " ، در سال 1977 آخرین فیلم خود را به نام " میل مبهم هوس " در پرونده ی کاری خود ثبت می کند .

او یک موعظه گر نیست که از بالای منبرش گوسفندان را بخواباند ، بلکه انسانی ست که می بیند ، نشان می دهد و با یک حرکت شورشی زوایای گمشده ی تماشاگران را کف دستهای آنان می گذارد ، و آنها هم مانند مجرمانی از سالن سینما فرار می کنند و چاقوهایی را که بونوئل از پرده ی سینما بیرون می اندازد را می گیرند ، تا علیه دشمنانشان که دشمنان بونوئل هستند ، استفاده کنند .

پس بونوئل با یک کج خلقی و بددهنی دهشتناک ، شقاوتش را روی جامعه می ریزد و آن را از بین می برد . او در آثارش دلواپس است که با بی حرمتی به تقدسات ، خود را آزاد کند . اما شوخی او نسبت به مقدسات همواره تحت نشان اخلاق است و به سوی آگاهی می رود . بونوئل هرگز از واقعیت نمی گریزد ، بلکه آن را محصور می کند و با علائم مذهبی روزمره آن را آزاد می سازد ، تا برایمان زندگی دیگری به صورتی واقعی تر و اعجاب انگیز تربسازد .

او اندیشه ای آزاد است ، اگر چه جنگ جهانی دوم ضربه ای مهلک به سورئالیسم وارد کرد ، ولی خب سرانجامِ کلامِ ما فعلا " بونوئل " است ، چرا که بخواهیم یا نخواهیم ، او خودِ سورئالیسم است .
" بونوئل " یک انسان است ، سیلاب و وحشی ست و ثابت کرده است که سورئالیسم می تواند و باید در سینما وجود داشته باشد .

کاظم ملایی