تاريخ: 5/2/1403 - ساعت: 19:50

وبلاگ

• درس‌هایی که انسل آدامز به ما می‌دهد!

10/2/1389
مقدمه:

دشتی بیکران و محصور میان رشته کوه‌های برفی و یخ زده، با سایه‌های توده‌های وسیع ابر بر کوه‌های بلند، به اندازه‌ی کافی هولناک و وهم انگیز است که در برابر چنین عکسی به سرعت عبور کنیم. دو تکه ابر در فضای سمت چپ آسمان بدجوری معلق مانده اند و بر تعلیق صحنه می‌افزایند. اما میان این‌همه اوهام و تیرگی، تکه‌ای از ابرها کنار رفته تا نوری متمرکز و درخشان را بر نقطه‌ای از این دشت بیاندازد و ما تازه ببینیم که میان این همه سرما، میان این همه سکوت، میان این همه مرگ، زندگی کوچکی نیز در حال نفس کشیدن است!
چشم ما از میان این همه بافت که با درجات بالای سیاه و سفید خشن‌تر شده‌اند به سراغ اسبی می‌رود که سر به زیر آورده و مشغول چریدن است.
آیا شاعرانگی بیش از این در عکاسی سراغ دارید؟



در تاریکی انباشته‌ی یک جنگل ستونی از درختان چونان که آدم‌هایی پیاده و سرگردان، بواسطه‌ی نوری جادویی جدا شده‌اند و به سمت ما می‌آیند. آن‌ها بدون تردید قهرمانان عکاس‌اند!



کدام نمونه‌ی بی بدیل در تاریخ عکاسی، تا به این دقت و ظرافت به طبیعت خیره شده است و از پس چشم انداز‌ها و مناظر به سرایش چنین تصاویری پرداخته‌اند؟
Ansel Adams را به سختی می‌توان در ذیل تعریف محدود و حقیر «عکاس طبیعت» قرار داد. چیزی که او را با دیگر عکاسان طبیعت - که اصلا تعدادشان کم نیستند -  متمایز می‌سازد، نگاه بسیار آراسته و شاعرانه‌ی او به طبیعت است. او بیش و پیش از این‌که عکاس طبیعت باشد یک ستایش‌گر طبیعت است. عکس‌های او مرا قبل از هر چیز به یاد «سهراب سپهری» می‌اندازد. اگر در اشعار سهراب سپهری بوی علف را می‌توان عمیقا استشمام کرد، این درست همان خصوصیتی است که در عکس‌های Adams نیز تکثیر یافته است. با عکس‌های Adams می‌توان ایمان آورد، می‌توان برای ساعتی طولانی به یک چشم انداز خیره ماند و شیدایی و عصیان طبیعت را توامان به نظاره نشست.

 آفتاب است و بیابان چه فراخ!
 نیست در آن نه گیاه و نه درخت.
 غیر آوای غرابان، دیگر
 بسته هر بانگی از این وادی رخت.
 در پس پرده‌ای از گرد و غبار
 نقطه‌ای لرزد از دور سیاه:
 چشم اگر پیش رود، می‌بیند
 نقطه‌ای هست که می‌پوید راه.


انجام:

از Adams بسیار سخن رفته است، آثار او از وجوه مختلف مورد تحلیل‌های جامعی قرار گرفته اند. در این مجال نمی‌خواهم به همان وجوه مشترک که تاکنون از آن بسیار گفته شده، بپردازم. جهدم بیشتر بر آن است که به بخش‌هایی از کارهای این عکاس بپردازم که کمتر از آن سخن به میان آمده است.
آدامز به عکاسی معروف است که در تکنیک خاص خود از دیافراگم‌های بسیار کوچک در دوربین‌های Large Format بهره جسته است، این خصوصیت بارز تکنیکی در اغلب آثار او موجب ایجاد نوعی تنالیته خاص شده است که در عکاسی سیاه و سفید از آن می‌توان به عنوان take control of the depth of field نام برد.
دقت او در ثبت جزییات چه آن هنگام که نمایی بسیار دور از بیابان‌های Canion را عکاسی می‌کرد، چه آن زمان که به ثبت نماهای بسیار نزدیک از صخره‌ها و بافت‌های طبیعی می‌پرداخت نمودی از این مساله است و به این طریق هنر Adams به گسترش مرز‌های عکاسی سیاه و سفید و دامنه‌های تخیل ورزی در میانه‌ی دو تنالیته‌ی محدود و خاکستری‌های میانش می‌پردازد.
دیگر نکته‌ی فنی در آثار او تاکید بر استفاده از لنزهای دارای فاصله کانونی کوتاه است. این لنز‌ها بر Drama ی صحنه می‌افزایند و تخیل بیشتری را در عکس ایجاد می‌کنند، درست به آن دلیل که پرسپکتیو آن‌ها بسیار متفاوت از چیزی است که ما با چشم می بینیم. همچنین به عنوان سومین شاخص فنی در این آثار باید به خصوصیتی اشاره کرد که بدون تردید یکی از اصول عکاسی خلاقه سیاه و سفید است: Use strong graphic lines



عکس‌های آدامز از هندسه‌ای برخوردار است که بواسطه‌ی قواعد ریاضی و آرایش خطوط نسبت به یکدیگر احساسی ژرف را در مخاطب ایجاد می‌کند. آن‌چه در این هندسه نقش موثری بازی می‌کند فیگوری است که «نور» در عکس‌ها بر عهده دارد. عکاس همچون یک شاعر ساعت‌ها در انتظار لحظه‌ی طلایی برآمدن آفتاب صبحگاهی یا درخشش مهتاب نشسته است تا تاثیر آن را روی نگاتیو خود ثبت کند.

موخره:

از Adams سخن می‌گوییم اما غالبا فراموش می‌کنیم که سرچشمه‌ها را ببینیم. اگر تشویق‌ها و حمایت‌های paul strand نبود، Adams شاید هیچ‌گاه به طور جدی به عکاسی نمی‌پرداخت. او بی هیچ تردیدی متاثر از paul strand است.



نگاه به عکس‌های طبیعت Adams لایه‌ی دیگر را نیز برای ما آشکار می‌سازد و آن نگرانی و اضطرابی است که در پس این عکس‌ها دیده می‌شود. نگرانی از این‌که دخالت بشر در طبیعت موجب اضمحلال ذات بکر طبیعت شده است و چون خراشی بر روح آن غیر قابل درمان است!