تاريخ: 28/1/1403 - ساعت: 18:45

وبلاگ

• من طبيعت وحشي و خشن انسان را دوست دارم ...

15/7/1388

«استنلي كوبريك»
، فيلمساز و تهيه كننده بزرگ آمريكايي ، يكي از شخصيت هاي هنري برجسته قرن بيستم به حساب مي آيد. او كارگردان فيلمهايي پرطرفدار و بحث برانگيز در ژانرهاي مختلف سينمايي بود.
استنلي كوبريك در 26 جولاي 1928 در شهر منهتن به دنيا آمد و اولين فرزند از دو فرزند خانواده بود . پدرش جكوس لئونارد كوبريك (1901 تا 1985 ميلادي) يك پزشك و اجدادش از يهوديان مهاجر اتريش بودند. پدرش در 12 سالگي به او شطرنج آموخت. اين بازي بسيار مورد علاقه او بود. زماني كه استنلي 13 ساله بود ، پدرش براي او دوربين گرافلكس خريد و باعث شد او به تهيه اسلايد فيلم علاقه مند شود. در نوجواني نيز علاقه ی بسياري به موسيقي جاز پيدا كرد و قصد داشت يك نوازنده جاز شود.

كوبريك از سال 1941 تا 1945 در دبيرستان «ويليام هاوردتافت» درس خواند. او دانش آموزي ضعيف بود. فارغ التحصيل شدن وي از دبيرستان در سال 1945 با پايان جنگ جهاني دوم و بازگشت سربازان آمريكايي از جنگ همزمان شده بود. با وضع بحراني دانشگاه ها و نمره هاي ضعيفش ، اميد تحصيلات عالي از او گرفته شد. بعدها كوبريك با اهانت و تحقير از دوران تحصيلش ياد مي كرد و اظهار مي كرد كه هيچ علاقه اي به مدرسه نداشته است. در دبيرستان به مدت يك سال به عنوان عكاس رسمي مدرسه انتخاب شد. در همين دوران به دنبال شغلي براي خود گشت و تا زمان فارغ التحصيلي، به مجله نيويوركي «لوك» مجموعه عكس مي فروخت و همچنين با بازي شطرنج در پارك شطرنج واشينگتون و برخي كلوپ هاي شطرنج منهتن، كسب درآمد مي كرد.
او در مدرسه شبانه روزي «سيتي كالج» ثبت نام كرد تا وضعيت تحصيلي اش را بهبود دهد. سپس تحت عنوان عكاس آزاد براي مجله «لوك» كاركرد و بعدها كارمند تمام وقت همان مجله شد . اگر چه ورود به عرصه فيلم سازي ، او را از عکاسي دور کرد ، اما نوع قاب بندي و تسلط او بر تصوير از همين ذوق عکاسي او نشئت گرفته است . ( بسياري از عكس هاي اوليه كوبريك در طول سالهاي 1945 تا 1950 در كتابي به نام « درام و سايه ها » (انتشارات فايدون 2005) چاپ شده است.(

كوبريك در 29 مي 1948 با توبا متز (متولد 1930) ازدواج كرد و آن دو به روستاي گرلين ويچ نقل مكان كردند. زندگي مشترك استنلي و توبا چندان دوام نياورد و آنها در سال 1951 از هم جدا شدند. همان زمان بود كه كوبريك رفت و آمد به تالارهاي فيلم موزه هنرهاي مدرن و همچنين سينماهاي شهر نيويورك را آغاز كرد. او در اين زمان بسيار تحت تأثير حركات پيچيده و روان دوربين«مكس افولس» ، فيلم ساز مطرح آلماني ، قرار گرفت و اين تاثير در آثار كوبريك مشهود است.

در سال 1951 «الكس سينگر» ، دوست كوبريك ، او را متقاعد كرد تا مستندهاي كوتاه بسازد و براي پخش و توزيع آنها ، با شركت "March of time" همكاري كند. كوبريك موافقت كرد و مستند "روز نبرد" (1951) "Day of fight" را با هزينه ی شخصي خود ساخت. "روز نبرد" فيلمي 16 دقيقه اي درباره يك بوكس باز بود. اگرچه او از توزيع كننده اين فيلم در آن سال جدا شد ولي توانست آن را با سود 100 دلار به كمپاني آر.ك.او ( RKO Pictures ) بفروشد.
به اين ترتيب كوبريك وارد عرصه فيلم سازي شد ، شغل خود را در مجله «لوك» رها كرد و دست به كار ساخت دومين فيلم مستند خود شد. اين فيلم "كشيش پرنده " "Flying Padre" (1951) نام داشت و سرمايه آن نيز توسط كمپاني آر.ك.او تامين شده بود.
سومين فيلم كوبريك ، دريانوردان "The Seafarers " (1953) ، كه اولين فيلم رنگي او نيز بود فيلمي كوتاه و تبليغاتي بود و آن را براي اتحاديه بين المللي دريانوردان ساخت. اين 3 فيلم و چند فيلم كوتاه ديگر تنها آثار او در گونه فيلم مستند بودند. هيچ كدام از اين فيلمهاي كوتاه به طور عمده به بازار نيامدند و به صورت غير قانوني توزيع شدند. قسمت هايي از اين فيلم ها در مستند استنلي كوبريك با نام زندگي در تصاوير "A Life In Pictures" مورد استفاده قرار گرفتند.

در اين زمان كوبريك به عنوان دستيار كارگردان در يكي از قسمت هاي برنامه تلوزيوني اتوبوس همگاني "Omnibus"كه درباره زندگي «آبراهام لينكين» بود همكاري كرد و به اين ترتيب تجربه اي در زمينه ساخت فيلم داستاني به دست آورد. كوبريك كار ساخت فيلم هاي بلند داستاني را با ساخت فيلم "هراس و هوس" "Fear and Desire" (1953) آغاز كرد. هراس و هوس ، در مورد يك گروه سرباز است كه در پشت خطوط دشمن در جنگي خيالي گير مي افتند. در پايان فيلم، سربازان مي بينند كه چهره دشمنان شبيه به چهره خودشان است و در واقع انها در حال جنگ با خودشان بوده اند. كوبريك و همسرش توبا متز تنها عوامل اين فيلم بودند و فيلم نامه نيز توسط «هاوارد سكلر» ، دوست كوبريك ، كه بعدها نمايش نامه نويس موفقي شد، نوشته شده بود. اين فيلم از سوي منتقدان مورد توجه قرار گرفت و نقدهاي خوب و دقيقي را در پي داشت ، اما فروش خوبي نداشت. بعدها كوبريك خودش به اين فيلم روي خوش نشان نداد و آن را به عنوان يك كار آماتور رد كرد. او همچنين از به نمايش در آوردن اين فيلم در سينماها سرباز مي زد. گفته مي شود كوبريك هر كپي از فيلم را كه مي ديد با خود مي آورد تا مانع ديدن آن توسط مردم شود. با اين حال اگر چه اين فيلم موفقيت مادي نداشت ولي اولين فيلم موفق كوبريك بود.
كوبريك در سال 1955 فيلم بوسه قاتل " Killer's Kiss " را ساخت. او در همين زمان با معرفي سينگر ، « جيمز هريس » را ملاقات کرد . هريس تهيه کننده اي جوان و بلند پرواز بود و خيلي زود به استعدادهاي کوبريک پي برد و آن دو ، کمپاني فيلم هريس – کوبريک را تشکيل دادند. نخستين فيلم مشترك آنها ،" قتل" نام داشت .
"قتل" اولين فيلم نسبتا حرفه اي كوبريك ، درباره يک گروه تبهکار بود که يک کاميون برنج را غارت مي کنند. اين فيلم اگر چه چندان سود آور نبود اما تحسين منتقدان را در بر داشت . استقبال خوب منتقدان از اين فيلم ، كمپاني هريس -كوبريك را مورد توجه كمپاني «مترو گلدوين ماير» قرار داد. اين استوديو به آنها مجموعه اي از داستان هايي با حق اقتباس ارائه داد تا بتوانند در اين ميان پروژه بعدي خود را انتخاب كنند. سرانجام آنها راز هاي آشكار سوخته ) "The Burning Secret" نوشته نويسنده اتريشي ، استفان زويگ ) را انتخاب كردند. اما اين پروژه در نهايت عملي نشد.

فيلم هاي بعدي كوبريك ، هر كدام در جايگاه خود مهم و مطرح بودند. تقريبا همه فيلم هاي او اقتباسي بودند از رمان هاي نسبتا معروف و کوبريک در ارائه انها در قالب فبلم عمدتا موفق بود. اين فيلم ها عبارت اند از : راه هاي افتخار "Paths of Glory" (1957) کوبريک فيلم راه هاي افتخار را بر مبناي رماني ضد جنگ از « همفري کاب» به همين نام ، ساخت. راه هاي افتخار فيلم بسيار موفقي بود ، درباره فساد و خيانت در رده هاي مختلف نظامي در موقعيت حساس زمان جنگ. گروهي از سربازان در يک حمله جنگي شکست خورده اند و حال بايد به دنبال مقصر گشت. در اين ميان فرمانده نظامي که خود مقصر است ، دو سرباز بيگناه را به جرم کم کاري و مسببين اين شکست به اعدام نظامي محکوم مي کند و افسر نوع دوست آنها با بازي «کرک داگلاس »، هر چه تلاش مي کند ، نمي تواند آنها را نجات دهد. اين فيلم ، كه در شهر مونيخ آلمان ساخته شد ، اولين موفقيت مهم تجاري و اعتباري استنلي كوبريك بود و او را به عنوان سينماگري مولف و صاحب سبک معرفي كرد. منتقدين صحنه هاي طبيعي جنگ و هنر فيلمبرداري كوبريك را تحسين كردند. سكانس رژه كلنل داكس در سنگر سربازان به استعاره اي سينمايي و كلاسيك تبديل شده است و حتي امروز نيز در كلاس هاي فيلمسازي آموزش داده مي شود. استيون اسپيلبرگ ، ديگر فيلم ساز مطرح آمريكايي ، اين فيلم را بهترين و محبوب ترين فيلم در ميان كارهاي كوبريك مي داند.

كوبريك در سال 1958 با "كريستيان سوزان هارلان" (متولد 1932 در آلمان) ازدواج كرد. كريستیان به خانواده اي سينمايي تعلق داشت ، اما به حرفه ی نقاشي مشغول بود. آن دو تا مرگ كوبريك در سال 1999 در كنار هم بودند.

اسپارتاكوس- Spartacus " - 1960 "
كوبريك به مدت 6 ماه با « مارلون براندو » در فيلم "One Eyed Jacks" (1961) كار كرد. بعدها كوبريك مدعي شد كه براندو او را از فيلم بيرون كرده زيرا براندو خود مي خواسته فيلم را كارگرداني كند. در همين زمان كرك داگلاس ، تهيه كننده فيلم اسپارتاكوس كه به دنبال يك كارگردان جايگزين مي گشت ، در پي همكاري قبليش با كوبريك در فيلم راه هاي افتخار ، از او خواست تا كارگرداني اين فيلم را به عهده بگيرد. كارگردان قبلي اين فيلم ، « آنتوني مان » بود كه بعد از 2 هفته فيلمبرداري به دليل ضعف كارگرداني از استوديو اخراج شد (يا احتمالاً به دليل مخالفت با ستاره و تهيه كننده فيلم يعني كرك داگلاس)
اسپارتاكوس كه براساس داستان واقعي شورش ناكام برده هاي رومي ساخته شد ، قابليت و مهارت كوبريك را در خلق صحنه هاي عظيم و دشوار به خوبي نشان داد. داگلاس به عنوان تهيه كننده فيلم ، با فشارها و دخالت هاي خود کوبريک را به ستوه آورد تا جايي که کوبريک هيچ گاه اين فيلم را متعلق به خود نمي دانست ، زيرا کوبريک کارگرداني بود که هيچ گاه نمي توانست زير سلطه کسي کار کند. يکي از مهم ترين شرايط فيلم سازي او همواره اين بود که ، بايد به او آزادي عمل کافي داده شود. اختلافات داگلاس و كوبريك در اين فيلم ، روابط كاري خوب آنها را كه در حين ساخت فيلم راه هاي افتخار به وجود آمده بود ،‌ از بين برد. سالها بعد كرك داگلاس از استنلي كوبريك به عنوان آدمي مزخرف اما بااستعداد ياد مي كرد. اسپارتاكوس موفقيتي اعتباري و تجاري بود ، اما با اين حال فشار مالي كوبريك را متقاعد كرد تا راه هايي براي همكاري با هاليوود پيدا كند و در عين حال مستقلاً به كار خود ادامه دهد. كوبريك ساخت فيلم براي هاليوود را از سر اجبار مي دانست. سرانجام كوبريك كه بر استقلال و جدايي اش از هاليوود تاكيد داشت در سال 1962 به انگلستان رفت تا در آنجا به فيلم سازي ادامه دهد.

لوليتا - Lolita " - 1962 "
كوبريك بعد از ورود به انگلستان بلافاصله ساخت فيلم جديدش را آغاز كرد. اين فيلم لوليتا نام داشت و اولين فيلم کمدي و همچنين اولين فيلم عاشقانه ( عشقي نامتعارف ) او نيز بود. كوبريك لوليتا را بر اساس کتاب «ولاديمير ناباکوف » ، نويسنده مطرح روسي ، ساخت.
شش سال بعد از اینکه ناباکوف رمان لولیتا را نوشت، کوبريک تصميم گرفت با همکاري خود ناباکوف در نقش فيلم نامه نويس ، فيلمي از روي اين رمان بسازد. به دليل همكاري ناباكوف ، فيلم نامه نوشته شده دقيق بود و عمق داستان را در خود داشت و به اين ترتيب كوبريك نيز با در نظر گرفتن شرايط آن زمان ، توانست اقتباسي نسبتا قابل قبول از رمان پيچيده ناباكوف ارائه دهد و فيلمي بحث برانگيز بسازد. علاوه بر اين بازي هاي خوب «جيمز ميسون‌» ، « پيتر سلرز» ، و « سو لاين‌» در اين‌ فيلم‌ و همچنين فيلم‌برداري‌ِ سياه‌ و سفيد آن ، در خلق‌ِ فضاهاي‌ مورد نظرِ كوبريك‌ و ناباكوف‌ نقش‌ِ بسزايي‌ داشتند.‌
لوليتا درباره شيفتگي مردي ميانسال به دختري نوجوان است و طنز تلخ و گزنده اي را در بر دارد. چنانچه خانم« پائولين کيل » ، منتقد مطرح آمريکايي ، درباره اين فيلم گفته : « لوليتا ، انسان را در عين خنداندن به نفس نفس مي اندازد ». در همين سال کوبريک با رضايت هريس شراکتش را با او به هم زد.

"دكتر استرنج لاو" Dr. Strangelove " -1964 "
دكتر استرنج لاو يا چگونه ياد گرفتم نگران نباشم و بمب را دوست داشته باشم ، از بهترين و مطرح ترين آثار كوبريك و يكي ازنمونه هاي درخشان در نوع كمدي سياه است. كوبريك اين فيلم را بر اساس رمان "آژير قرمز" Red Alert اثر « پيتر جرج » ساخت. اين فيلم كه در دوران اوج جنگ سرد ساخته شد ، درباره عقايد و برنامه هاي ديوانه وار و رعب انگيز سياست مداران دو كشور ابر قدرت ، آمريكا و شوروي ، است كه در اتاق هاي دربسته بر عليه يكديگر توطئه مي كنند و در راه نابودي يكديگر حتي از نابودي بشريت و حيات در زمين نيز ابائي ندارند. ديالوگ معروف زير از فيلم خود به خوبي گوياي طنز سياه و گزنده فيلم است: «آقاي رئيس جمهور ، من نمي گم آب از آب تکون نمي خوره ، فقط مي گم که خيلي زياد باشه ، بيشتر از ده يا بيست ميليون نفر کشته نمي شن ، كه اون هم بستگي داره به آتش بس هايي که مي ديم . »
بخش زيادي از زمان اين فيلم ( نزديك به نود درصد ) در محوطه اي بسته مي گذرد ( اتاق جنگ ) كه سران وفرماندهان بزرگ نظامي در كنار يكديگر براي آينده و در واقع نابودي جهان تصميم مي گيرند. خلق شخصيت هايي هجو آميز از سياست مداران جنگ طلب ، فضاسازي و طراحي صحنه خوب ، حركت دوربين هاي دقيق و در عين حال ديوانه وار و سرگيجه آور كه به نوعي بازتابي است از افكار و ذهنيات نامتعادل شخصيت هاي فيلم ، بازي هاي خوب و برجسته از بازيگران به ويژه نقش آفريني فوق العاده « پيتر سلرز» ( در سه نقش ) و «جرج سي اسكات» از مهم ترين ويژگي هاي اين فيلم و ماندگاري و اهميت آن هستند.
لازم به ذكر است كه صراحت و جسارت فيلم، اداره سانسور آمريكا را بر آن داشت تا بخش هايي از اين فيلم را سانسور كنند. نگاه سياه و به نوعي بدبينانه كوبريك به عرصه سياست در اين فيلم به خوبي مشهود است. او در آثار بعدي اش نيز اين نگاه را حفظ مي كند و با رويكردهاي متفاوت نشان مي دهد ، كه به جهاني كه انسان امروز براي خود ساخته و يابالاجبار برايش ساخته اند ، چندان خوشبين نيست به گونه اي كه فيلم هاي بعدي او نيز هر كدام نوعي احساس ترس وعدم امنيت را القا مي كنند. «اسپايك لي» ، فيلم ساز مطرح و معترض آمريكايي درباره اين فيلم گفته است: « كوبريك در دكتر استرنج لاو در پي به هجو كشيدن جنگ هسته اي نبود. او مي خواست سياست هاي آمريكا را زير سئوال ببرد. اتفاقي نيست كه در تاريخ بشر ، هميشه از آمريكا به عنوان خشن ترين كشور ياد شده است . در اين كشور هر آدمي براي خودش يك سلاح دارد. در واقع اين مسئله ژنتيكي است و آمريكايي ها هميشه محتاج كابوس بوده اند. اكنون نيز دولت هاي خاورميانه اين نقش را به عهده دارند.
دكتر استرنج لاو از نظر ساختاري بي عيب و نقص است. تمامي اجزاي اين فيلم تحسين برانگيزند. همه چيز آن تدوين، موسيقي، طراحي صحنه ، بازي ها و ... واقعاً كار تمامي عوامل فيلم ستودني است... اما يادتان باشد اين اجزاي فيلم نيستند كه به خاطر ما مانده اند ، بلكه كليت آن به صورت اثري جاودانه ذهن ما را مشغول به خود مي كند.
دكتر استرنج لاو مثل هر اثر برجسته هنري جاودان است. اين فيلم هيچ وقت كهنه نمي شود. «دكتر استرنج لاو» اثري به شدت رويايي و تفكر برانگيز است.»


2001 : يک اوديسه فضايي " 2001: A Space Odyssey " ( 1968 )
يك اديسه فضايي ، فيلمي درخشان و به اعتقاد بسياري از منتقدان و تحليل گران سينما ، بهترين فيلم در گونه علمي _تخيلي است. كوبريك اين فيلم را نيز بر اساس يك رمان ساخت ، رماني از «آرتور سي كلارك» ( از مطرح ترين نويسندگان داستان هاي علمي – تخيلي ) و از خود او نيز براي نوشتن فيلم نامه كمك گرفت ، كاري كه در اقتباس از لوليتا انجام داد و موفق بود.
كوبريك ديدگاه تاريك خود را درباره سرانجام انسان ، عصر ماشيني و تكنولوژي به خوبي در اين فيلم به تصوير مي كشد. انسان مسير پر پيچ و خمي را از ابتداي خلقتش ، در اوج ناتواني و وحشي گري آغاز مي كند ، آموزش مي بيند ، هدايت مي شود و تكامل مي يابد و بعد از چهار ميليون سال به جايي رسيده كه عرصه هاي مختلف علم و تكنولوژي را فتح كرده ، قادر است در فضاي بي كران سفر كند ، به دست خود كامپيوتر هايي انسان نما ، بهره مند از پيچيدگي هاي مغزي انساني و حتي کيفيت عاطفي ساخته و حال كه به اين درجه از پيشرفت رسيده ، باز هم قادر نيست از خود مراقبت و محافظت كند. اين پيشرفت فوق العاده اگر چه بسيار تحسين برانگيز جلوه مي كند ، اما او را در خود غرق مي كند و در نهايت نابودي اش به دست همين مخلوقات ماشيني رقم مي خورد ، در حالي كه فلسفه حياتش جايي در فضاي لايتناهي سرگردان است.
اين فيلم ، با فضايي معماگونه و ارائه ديدگاهي پيچيده در باب انسان با زباني ساده و برداشتي منطقي قابل توضيح و تفسير نيست. کوبريک خود درباره اين فيلم گفته : « اين فيلم اساسا تجربه اي غير کلامي است ... و بر آن است تا بيشتر با ناخوداگاه و احساس هاي ما ارتباط برقرار کند تا با عقل ما... »
كوبريك براي ساخت اين فيلم ، به ويژه جلوه هاي ويژه آن سنگ تمام گذاشت. به گونه اي كه بعد از گذشت نزديك به چهار دهه از ساخت آن ، هنوز هم تماشاي آن يك تجربه خيره كننده و منحصر به فرد است. كوبريك كه به ساخت و انتخاب موسيقي براي فيلم هايش نظارت و اشراف كامل داشت ، در اين فيلم ترکيب درخشاني از موسيقي کلاسيک ، موسيقي آوانگارد الکترونيکي و البته سکوت عميق فضا را به کار برد. در موسقي کلاسيک ، او از قطعات معروفي از اهنگ سازان بزرگ به ويژه «يوهان اشتراوس»( آهنگ ساز بزرگ اتريشي ) استفاده كرد. صلابت ، قدرت و تم حماسي اين قطعات در برخي از سكانس ها به تاثير گذاري صحنه ها بسيار كمك كرده است.
2001 : يک اديسه فضايي ، نقطه عطفي در گونه سينماي علمي- تخيلي است و بر فيلم هاي بعدي اين ژانر بسيار تاثير گذار بود. اين فيلم در چهار رشته بهترين كارگرداني ، بهترين فيلم نامه ، بهترين جلوه هاي ويژه ، بهترين كارگرداني هنري ( دكور و صحنه ) نامزد دريافت جايزه اسكار شد و در نهايت اسكار بهترين جلوه هاي ويژه را براي كوبريك به ارمغان آورد.

پرتقال كوكي - A Clockwork Orange " - 1971"
پرتقال کوکي ، بر اساس داستاني از« آنتوني برجس » ساخته شد. اين فيلم ديگر اوج بدبيني كوبريك به انسان بود ، انساني که با خشونت افسار گسيخته اش ، خود تهديدي است براي نسل بشر. اگر در فيلم 2001 : يک اديسه فضايي ، انسان توانسته يک کامپيوتر هوشمند و سخنگو خلق کند و يا به عبارتي مي بينيم که ماشين ، انسان مي شود در پرتقال کوکي شاهد هستيم که انسان به راحتي در اثر شستشوي مغزي به ماشين بدل مي شود. پرتقال کوکي نيز دربرگيرنده همان مفهومي بود که اغلب آثار کوبريک در خود دارند ، انسان براي بقايش ناگزير است ، انسانيت خود را پاس دارد. اين فيلم به دليل تصوير سازي بي پرده از خشونت و صراحت در بيان آلودگي هاي آشکار و نهان جامعه اي خشونت گرا ، انتقدادهاي شديدي را به ويژه در آمريکا به همراه داشت .

بري ليندون - Barry Lyndon " - 1975 "
کوبريک ، بري ليندون را با اقتباس از رمان «ويليام تاکري» ساخت. اين فيلم ماجرايي عاشقانه و تلخ را در قرن هجدهم و در انگلستان روايت مي کرد. بري ليندون ، به يک باره ثروتمند مي شود ، به آرزوي خود رسيده و وارد طبقه اشراف مي شود ، اما ظرفيت و توانايي پذيرش اين تغيير را ندارد و همين مسئله سرنوشت خوشايندي را براي او رقم نمي زند. کويريک به همراه فيلم بردار هميشگي اش ، «جان آلکات» ، توانستند جلوه هاي بصري چشمگيري خلق کنند و به خوبي فضاي قرن هجدهم انگلستان را به تصوير بکشند. صحنه اي از اين فيلم که با ابتکاري جالب ، تنها با نور ده شمع فيلم برداري شده است ، بسيار مشهور است . بري ليندون در زمان خود چندان استقبال نشد ولي بعدها منتقدان توجه بيشتري به آن کردند.

درخشش - The Shining " - 1980 "
کوبريک دهه 1980 را با ساخت فيلمي در گونه وحشت آغاز کرد تا به اين ترتيب فيلمي ترسناک را نيز به کارنامه کاري اش اظافه کند. اين فيلم با اقتباسي از رمان « استيفن کينگ » ، ساخته شد. درخشش ، ماجراي نويسنده اي است که به همراه همسر و پسرش ، در فصل زمستان به هتلي کوهستاني و بسيار مجلل ، در منطقه اي دورافتاده مي رود تا علاوه بر سرايداري اين هتل ، رمانش را نيز به پايان برساند. حوادثي در هتل رخ مي دهد ، توهم و ديوانگي وجودش را فرا مي گيرد و در نهايت به يک جاني بدل مي شود. وسواس کوبريک در هنگام فيلم برداري و برداشت هاي متعدد او در برخي پلان ها ، کارساز بود و او توانست به خوبي فضاي داستان کينگ را به تصوير بکشد. بازي خوب « جک نيکلسون » در نقش نويسنده نيز در اين موفقيت بي تاثير نبود .

"غلاف تمام فلزي" Full Metal Jacket " -1987"
کوبريک با وجود هنر و مهارت فراواني كه در عرصه سينما داشت ، فيلم سازي كم كار و يا به اصطلاح گزيده كار بود و در اواخر دوران کاري اش کم کارتر هم شد. او در سال 1987 ، فيلم جنجالي و تحسين برانگيز غلاف تمام فلزي را ساخت. غلاف تمام فلزي ، روايتي تلخ و گزنده از جنگ ويتنام بود. در يك پايگاه آموزشي ، تعدادي از جوانان آمريكايي مشغول يادگيري تك تيراندازي هستند و براي اعزام به جبهه آماده مي شوند. فرمانده آنها مردي رواني و شديدا خشونت طلب است ، او بيش از آنكه در پي آموزش فنون نظامي باشد در پي آموزش خشونت و نفرت است و اين روحيه را مهم ترين سلاح در زمان جنگ مي داند. سربازان كه زير فشاري شديد و خرد كننده قرار دارند ، براي اولين بار آموزه هاي خود را بر سر يكي از هم گروهي هاي خود كه از بقيه كند تر است خالي مي كنند. سرباز نگون بخت اين شرايط غير انساني را تاب نمي آورد و در نهايت در يك حالت رواني بعد از كشتن فرمانده ، مغز خود را نيز متلاشي مي كند. در بخش دوم سربازان آموزش ديده به ميدان هاي جنگ در ويتنام اعزام مي شوند ودر يك موقعيت واقعي هر آنچه در چنته دارند رو مي كنند ، اين در حالي است كه سربازان دشمن نيز لبريز از حس نفرت در پي انتقام گيري به هر شكل هستند. فيلم آشکارا انتقادي بود به تزريق روحيه وحشي گري و جنگ طلبي به سربازان بيچاره آمريکايي و تبديل کردن آنها به حيوانات دست آموز. جالب آنكه اين فيلم با وجود برخورداري از فضايي به شدت تلخ و عصبي كننده ، در سراسر فيلم طنز خاص كوبريك را نيز در خود دارد. شروع فيلم حتي به گونه اي نويد يك فيلم كمدي درباره جنگ را مي دهد ، اما رفته رفته ماهيت واقعي خود را آشكار مي كند و در چرخشي عصبي كننده ، تماشاگر را به شدت درگير مي كند.
فيلم غلاف تمام فلزي ساختاري محكم و قدرتمند دارد. كارگرداني فيلم به وي‍ژه صحنه هاي جنگ به شدت واقعي ، تاثيرگزار و هنرمندانه است. اين فيلم با گذشت 20 سال هنوز يكي از نمونه اي ترين فيلم ها در گونه سينماي جنگي است و به نوعي معياري است براي فيلم هاي جنگي بعد از خود.

"چشمان کاملا بسته"Eyes Wide Shut " - 1999 "
دوازده سال گذشت و کوبريک فيلم جنجالي و بحث برانگيز ديگري ساخت که آخرين آن هم بود ، چشمان کاملا بسته . اين فيلم نيز انتقادي تند و گزنده را در بر داشت. انتقادي درباره سستي ارزش ها ، حريم ها و پايه هاي خانواده در جامعه امروز ، خصوصا جامعه آمريکايي. پنهان بودن لايه هايي پيچيده ، از خيانت در بافت روابط خانوادگي که کوبريک آن را در يک خانواده به ظاهر متعادل ، موجه و خوشبخت به تصوير کشيد ، آخرين تلاش او در به نقد کشيدن انسان ظاهرا آگاه و متمدن و در حقيقت غافل ، سرگشته و جدا افتاده از خود بود. کوبريک پيش از آنکه فيلمش به نمايش عمومي دربيايد در 7 مارس 1999، درگذشت و پخش اين فيلم مدت کوتاهي بعد از مرگش در آمريکا آغاز شد. فيلم در شروع اکرانش ، فروش بالايي داشت اما در هفته هاي بعد ، فروشش به طور قابل توجهي كاهش يافت. منتقدان به اين فيلم چندان روي خوش نشان ندادند و از كندي و روند احساسي فيلم انتقاد كردند. به گفته دوستان و خانواده كوبريك ، چشمان کاملا بسته ، براي او محبوبترين فيلمش بود. اما بر برخلاف اين گفته ، « آرلي ارمي » ، در سال 2006 عنوان کرد که ، كوبريك قبل از مرگش در گفتگويي تلفني به او گفته : « چشمان کاملا بسته ، فيلم بسيار مزخرفي است و منتقدان آن را به عنوان ناهار خواهند خورد». وليكن « تاد فيلد » كه در اين فيلم بازي کرده بود ، گفته هاي لومي را رد كرده و گفته است : « اين فيلم استنلي را بسيار به هيجان درآورده بود. او در هنگام مرگش هنوز بر روي فيلم كار مي كرد و احتمالاً به خاطر اينكه به آرامش رسيده بود، مرد. زماني كه او براي اولين بار فيلم را براي تري، تام و نيكول پخش كرد ، يكي از بهترين آخر هفته هاي زندگيش بود. او مطمئناً اگر زنده بود بيشتر روي فيلم كار مي كرد، همانطور كه بر روي تمام فيلمهايش كار كرد اما من مي دانم كه او بسيار از فيلم راضي بود. اين را كساني كه هر روز در طول مراحل پس از فيلم برداري همراه او بودند به من گفته اند.»
چشمان کاملا بسته مانند لوليتا و دکتر استرنج لاو قبل از نمايش عمومي با سانسور مواجه شد. فيلم انتقادات شديدي را در بر داشت و در آمريكا و كانادا شكلهاي شبح مانندي كه به صورت ديجيتالي ساخته شده بودند براي پوشاندن صحنه هاي مستهجن و عريان فيلم مورد استفاده قرار گرفتند.


كوبريك در اثر حمله قلبي در خواب ، در انگلستان درگذشت . او را در كناردرخت مورد علاقه اش در «چيلدويك بري منور»، «هارت فورت شيدر» انگلستان به خاك سپردند.


پروژه هاي ناتمام
كوبريك بسيار سختگير بود. گاهي سالها بر روي برنامه ريزي و تحقيقات پيش از توليد كار مي كرد ، به همين خاطر در طول فعاليت هاي هنري اش پروژه هاي ناتمامي داشت. فقط يكي از آنها كامل شد و براي طرفداران كوبريك كمي جالب بود. يكي از مشهورترين مواردي كه هرگز فيلمبرداري نشد، فيلم زندگي نامه ناپلئون بناپارت بود كه كوبريك بسيار در مورد آن تحقيق كرده بود و حتي تا انتخاب بازيگر نيز پيش رفته بود و قرار بود جك نيكلسون که کوبريک بازي او را در فيلم ايزي رايدر Easy Rider ديده بود و مورد توجهش قرار گرفته بود ، نقش ناپلئون را به عهده بگيرد (كوبريك ونيكلسون سرانجام در فيلم درخشش با هم كار كردند) . پس از سالها فعاليت پيش از توليد ، اين فيلم به دلايل نامعلومي به نفع پروژه هاي کم هزينه تر و سود آورتر ، كنار گذاشته شد. در سال 1987 كوبريك گفت كه از ساخت اين پروژه نااميد نشده است و ذكر كرد كه تقريباً 500 كتاب در مورد آن خوانده است. او عقيده داشت فيلمي كه شايسته اين موضوع باشد، هنوز ساخته نشده است.

شخصيت كوبريك
كوبريك زياد مايل نبود مسائل شخصي خود را در جمع مطرح كند. در طول زندگي اش، رسانه ها در مورد شخصيت او نظرهاي مختلفي دادند ، از قبيل اينكه او نخبه اي گوشه گير بوده يا اينكه ديوانه اي خودخواه كه جهان را طرد کرده است و ....
بعد از مرگش ، خانواده و دوستانش اين موضوع را رد كردند. كوبريك خانواده اي بسيار وفادار و دوستان بسيار نزديكي داشت. بسياري از كساني كه براي او كار كردند هميشه به خوبي از او ياد مي كنند. شايعه گوشه گيري او زياد درست نبود و آن هم از آنجا شروع شد كه او پيشنهاد سفر به«سنت آلبانس» را رد كرد.
كوبريك از پرواز مي ترسيد و از سفرهاي هوايي دوري مي کرد ، به همين خاطر در چهل سال آخر حياتش به ندرت انگلستان را ترك كرد. او همچنين از هاليوود دوري مي كرد ، به شهرت و فعاليت در آنجا اعتقاد نداشت و تلاش مي کرد در دام کمپاني هاي فيلم سازي هاليوودي نيفتد .
چهره ظاهري او در سالهاي آخر زندگي شناخته شده نبود تا جايي كه مردي بريتانيايي به نام «الن كانوي» بارها براي ملاقات با هنرپيشگان مشهور و ورود به مهماني هاي تجملاتي خود را جاي كوبريك جا مي زد. كوبريك برخلاف اين گفته ها هميشه با دوستان و همكاران خود با تلفن در تماس بود. خيلي از نزديكانش مانند «مايكل هر» و «استيون اسپيلبرگ» پس از مرگش بسيار دلتنگ او بودند.
كوبريك همچنين عاشق حيوانات نيز بود. تا جايي كه كريستيان ، همسر كوبريك ، در كتابي بيان كرده است : « او گربه خود را به اتاق اديت مي برد مبادا كه گم شود و حتي جلسه اي را نيز به خاطر از دست دادن گربه اش لغو كرد ». كوبريك به اين مشهور بود كه در برخورد با مردم بي ادب و بي ملاحظه بود. برخي از همكارانش از سردي و كمبود همدردي او نسبت به ديگران شكايت داشتند. به عنوان مثال با اينكه او و ستاره فيلم پرتقال کوکي ، مالكولم مك دوال ، بسيار دوستان نزديكي بودند ، اما اين دوستي به گفته خود او : « پس از اتمام فيلمم به پايان رسيد و هرگز دوباره به حالت اوليه خود باز نگشت ». از طرفي ديگر، گفته شده كه او مردي بسيار پول دوست بوده است و هميشه به اين حسودي مي كرده كه چرا جك نيكلسون بيشتر از او در فيلم درخشش سود برده است.

عقايد سياسي كوبريك
«مايكل هر»، دوست صميمي كوبريك و نويسنده فيلم نامه غلاف تمام فلزي در خاطراتش مي نويسد: « استنلي در مورد همه چيز نظر داشت اما همه آنها سياسي نبودند. نظريات او در مورد دموكراسي همانهايي بود كه بيشتر مردم مي گفتند ، نه چپي بود و نه راستي. به نظر او بهترين نظام حكومتي نظامي پادشاهي با حاكمي مهربان بود. اگرچه مي دانست كه چنين شخصي پيدا نخواهد شد. او انساني بدبين نبود اما استعداد آن را داشت. به حتم مي توان گفت او خواهان نظام سرمايه داري بود و خود را رئاليست مي دانست ». در جاي ديگري از اين خاطرات ، «هر» نوشته است : « كوبريك اسلحه داشت و فكر نمي كرد جنگ پديده بسيار بدي باشد». او همچنين در مستندي كه درباره كوبريك و با نام زندگي در تصاوير "A Life in Pictures" ساخته شد ، گفت : « كوبريك قبول داشت جنگ و وقايعش بسيار زيبا نيز مي توانند باشند» .
به گفته «يان واتسون» ، كوبريك در سالهاي پيش از 1997 در مورد حزب كارگر گفته بود كه : ‌ «اگر حزب كارگر پيروز شود، من كشور را ترك خواهم كرد.» واتسون همچنين گفته است كه : «كوبريك با قوانين تحميل ماليات بر ثروتمندان به شدت مخالفت مي كرد». مايكل هر ، در مورد واكنش هاي اوليه نسبت به فيلم غلاف تمام فلزي گفته است :« حزب چپ سياسي كوبريك را فاشيست خواهد ناميد». او درباره احساس كوبريك به كشور آمريكا نيز گفته : « با اينكه برخي مي گويند كوبريك آمريكا را دوست نداشت ولي او از آمريكا زياد صحبت مي كرد و بسيار به بازگشت دوباره به آن كشور فكر مي كرد. او همچنين به سيسكل نيز گفته است كه او ضدآمريكايي نبوده است و آمريكا را دوست مي داشته ، با اينكه زياد از رئيس جمهور آن زمان آمريكا يعني «رونالد ريگان» خوشش نمي آمده است».
كوبريك در جايي گفته است كه : « مردم جهان تهديد اتمي را آن طور كه بايد جدي بگيرند، جدي نگرفته اند و بسيار به سيستم بانكداري خود تكيه كرده اند». برخي با توجه به اين نظريات كوبريك را چپي و برخي راستي مي خواندند اما با اين حال هنوز مشخص نيست كه كوبريك به كدام حزب سياسي تعلق داشت. او از وضعيت اخلاقي- سياسي انسانها به شدت انتقاد مي كرد و در مورد فيلم پرتقال كوكي در مصاحبه اي كه با روزنامه نيويورك تايمز داشت ، گفته است : «انسان موجودي شرافتمند و بي تمدن نيست بلكه موجودي بدون شرافت و بي تمدن مي باشد. او بي منطق، وحشي، ضعيف، احمق بوده و در مورد مسائلي كه به آنها علاقه دارد، نمي تواند هدفمند باشد. من طبيعت وحشي و خشن انسان را دوست دارم زيرا تصويري واقعي از آدمي است. و هر تلاشي براي خلق نهادهاي اجتماعي با نظري غلط در مورد طبيعت انسان ، محكوم به شكست است».

مذهب استنلي كوبريك
در خانواده اي يهودي به دنيا آمد اما هيچ گاه مذهب خود را جدي نگرفت، همانطور كه والدينش نيز زياد مذهبي نبودند. زماني كه در مصاحبه اي ، از او سؤال شد ، كه آيا تربيتي ديني داشته يا خير ؟ كوبريك با قاطعيت پاسخ داد: نه، اصلاً. اغلب مي گويند كوبريك به هيچ دين و مسلكي اعتقاد نداشت ، اما اين موضوع آنقدرها هم درست نيست. در فيلم مستند استنلي كوبريك ، زندگي در تصاوير ،«جك نيكلسون» به ياد مي آورد كه كوبريك گفته بود: « درخشش ، داستاني كاملاً خوش بينانه است ، زيرا هر چيزي كه مي گويد پس از مرگ چيزي وجود دارد، ديدگاهي خوش بينانه دارد».
كوبريك در مصاحبه اي ديگر درباره فيلم 2001 گفته است : « فيلم 2001 : يك اديسه فضايي ، ديدگاه مختصري از علائق متافيزيكي مرا ارائه مي دهد. من بسيار شگفت زده مي شدم اگر جهان از نظم حساب شده اي برخوردار نبود كه در ديد ما خداگونه به نظر برسد. براي من اين هيجان انگيز است كه عقيده اي نيمه منطقي داشته باشيم كه بخش بزرگي از جهان را درك نمي كنيم و درايت و شعوري وسيع و باورنكردني خارج از سطح كره زمين وجود دارد. اين چيزيست كه من بيشتر و بيشتر به آن علاقه مند شده ام و آن را احساسي هيجان انگيز و راضي كننده مي دانم ».
زماني كه در مصاحبه ديگري از كوبريك پرسيده شد ، كه آيا فيلم 2001 فيلمي است مذهبي يا نه؟ كوبريك پاسخ مي دهد: « مفهوم خدا در قلب فيلم يافت مي شود اما نه به طور سنتي يا تصويري از خدا با خصوصيت هاي انسان. من به هيچ كدام از مذاهب تك خدايي زمين اعتقاد ندارم اما معتقدم مي توان مفهومي علمي و جالب از خدا ارائه داد ، در صورتي كه اين حقيقت را بپذيريم كه تقريباً 100 ميليون ستاره به تنهايي در كهكشان وجود دارند و هر ستاره خورشيدي زندگي بخش است و تقريباً 100 ميليون كهكشان قابل ديد در جهان ، وجود دارند».