تاريخ: 31/1/1403 - ساعت: 10:53

وبلاگ

• نامه ی محسن امیریوسفی به رئیس بخش دختر پسری سینمای ایران !

9/1/1388

این نامه ی بامزه را محسن امیر یوسفی، کارگردان فیلم‌های «خواب تلخ» و «آتشکار» نوشته و در آن موقعیت سینمای مستقل و تجربی ایران در برابر موج بی‌امان سینمای بدنه را طعنه می‌زند.

از؛ مشاور ارشد

به؛ رئيس بزرگ سينماي دختر پسري ايران

موضوع؛ گزارشي در مورد تعدادي از فيلم هاي کوتاه امسال که حاصل نفوذ بنده به هيات داوري فيلم هاي کوتاه جشن خانه سينما بوده و پس از ديدن چهل فيلم کوتاه جشن خانه سينما و داوري در مورد آنها تنظيم شده است. باور بفرماييد اين گزارش مي تواند باعث پرورش اندام سينماي بدنه ايران شده و تماميت ارضي آن را براي ابد حفظ کرده و به طور کامل سينماي مستقل و متفاوتي را که در راه است نابود کند.

---

رئيس بزرگ، اولين نکته نگران کننده که پس از ديدن اين چهل فيلم کوتاه به ذهن بنده دلسوز رسيد اين است که متاسفانه بيشتر اين فيلم ها مستقل هستند و امضاي شخصي کارگردان خودش را دارد که هيچ شباهتي به سينماي گيشه ايران ندارند.

نکته ديگر اين بود که بيشتر فيلمسازان فيلم کوتاه سعي کرده بودند به سراغ موضوعات کار نشده در سينماي اکران بروند که بايد با اين تنوع موضوع به شدت مقابله کرد. چه معني دارد که به جاي اين همه موضوع متنوع و جذاب دختر پسري اينها بروند دنبال موضوعات ديگر؟

نکته ديگر اين بود که تعدادي از اين فيلم ها هم وجوه هنري داشتند و هم تماشاگرپسند بودند، اين يکي از بزرگ ترين آفت هايي است که مي تواند سينماي ما را تهديد کند، مردم مي روند سينما که تخمه بشکنند و زندگي چهار تا دختر پسر بالاشهري را ببينند و خلاص، هنر مي خواهي برو تو موزه هنرهاي زيبا ...

رئيس بزرگ، من براي اينکه کمي موضوع را باز کنم و عمق فاجعه را به شما نشان دهم مايلم موضوع چند تا از اين شبه فيلم ها را براي شما بيان کنم؛ شما تصور کنيد يک فيلمساز جنوبي با پولي که فقط هزينه تايپ يک فيلمنامه سينماي بدنه است رفته يک فيلم پست مدرن ساخته به نام « بومرنگ » ( داريوش غريب زاده ). تو فيلم فقط يک جفت پاي نوجوان مي بيني و يک لاک پشت در ساحل و يک ماهي بزرگ توي دريا که به قلابي گير کرده که نخش وصل شده به پاهاي پسرک، تمام فيلم جدال پاهاي اين نوجوان است با ماهي بزرگ که براي گريز تلاش مي کند و دست و پازدن لاک پشتي که اين وسط وارونه روي شن هاي ساحل افتاده است، آخه اين هم شد داستان؟ حالا گيرم چهارتا آدم معلوم الحال بگويند اين پيرمرد و درياي امروزيه، چه فايده؟ اينا که آب و نون نمي شه به من بگو چند تا سوپراستار داشتي؟ مي مردي يک گيتار با يک دختر دماغ عمل کرده مي ذاشتي گوشه ساحل؟ حداقل يک موسيقي لس آنجلسي مي ذاشتي رو تيتراژ، مجوزش با من،

فکرمي کني ما نمي دونيم پست مدرن چيه؟ پست مدرن يعني مدرنيسم رو پïست کن بره پهلوي دست پدرش، زنده باد سنت، زنده باد گيشه .

آقاي غريب زاده شما فکر مي کني ما نفهميديم منظورت از ساخت اين فيلم چي بوده؟ مي خواهي يک نامه بفرستم ارشاد و بگويم چه مفاهيمي تو فيلمت هست؟ من که مي دونم منظورت از اين سمبل ها چي بوده، پاهاي اون نوجوان سينماي مستقل و فرهنگي ايرانه، ماهي بزرگ نماد سينماي بدنه است که بالاخره شکار مي شه، اون لاک پشته هم که معلومه سينماي معناگراست که آخرش بايد پاهاي مستقل اون نوجوان بهش کمک کنه، ديدي ما هم بله؟ مرگ من حال کردي؟

رئيس بزرگ يک فيلم ديگه رو براتون بگم، آن دوسي ( شهرام مکري )، آقا رفته فيلم تجربي ساخته، يک چيزي که اصلاً به سينماي ما نمي خوره. چهار تا تصوير رو گذاشته توي يک کادر که تماشاگر قاطي کنه. حالا درسته که داستان ها پيچ در پيچ به هم وصل مي شه و حال فيلمنامه نويس هاي ما رو مي گيره، ولي آخه پسر خوب تو اين موقعيت که سينماي ما در خطره تو فيلم تجربي مي سازي؟

فکر مي کني من منظورت رو از چهار تکه کردن تصويرها نفهميدم؟ منظورت چهارشقه کردن سينماي بدنه است، من مي دونم، آخه شهرام عزيز مي خواهي فيلم تجربي بسازي بيا از تجربيات ما بساز، مي خواهي همين الان صد تا طرح از تجربياتم بگويم؟

پسري که براي تامين هزينه عمل دماغ دختر مورد علاقه اش کليه اش رو مي فروشه يا دختري که براي رسيدن به پسر مورد علاقه اش خودش رو به برق مي زنه ولي نيمسوز مي شه و از ريخت مي افته و پسره هم ولش مي کنه و ميره يا داستان دختري رو فيلم کن که به عشق بازيگري در دام يک فيلمساز مستقل مي افته ولي آخرش يک فيلمساز معناگرا اون رو از گرداب فساد نجات مي دهد، اين وامش هم تصويب شده بيا بسازش ... 

رئيس محبوب من، حالا تازه اين دو تا فيلمساز خوبند، يک فيلمساز جوون ديگه با پول خودش که اندازه پول آژانس سوپراستارهاي منه، رفته يک فيلم خîفîن ( اين کلمه از دهنم پريد ) ساخته به نام «
لطفاً از خط قرمز فاصله بگيريد » ( کاظم ملايي ).

داستان يک جوونيه که مدام مي گه؛ من دلم مي خواد اين طوري باشم چون خاص هستم، يکباره بگو من خاص هستم پس هستم، من که مي دونم تو خواستي با اين فيلم يک شخصيت جذاب سينمايي درست کني که ما تو هيچ فيلم ديگه يي نداشتيم، يک شخصيت کافکايي که خودخواسته سوسک شده، ديدي شناختمت فيلمساز مستقل؟ از خر شيطون بيا پايين، بيا تو سينماي اکران دوتا چهره سينمايي جديد بهت ميدم باهاشون يک فيلم اکشن بساز پول پارو کنيم، بعدش ببينم ديگه فيلت ياد هندوستان فيلم هاي متفاوت مي افته يا نه؟

رئيس فرهيخته من، تازه اين سه تا فيلمساز مرد از بين اين چهل تا فيلمساز بودند. چند تا دختر فيلمساز هم بين اونها بودند که فيلم هاشون بايد ما را نگران کند، دوتا از اونها « تاج خروس » ( آيدا پناهنده ) و « روياي سنجاقک » ( عاطفه خادم الرضا ) هستند که مي توانند آينده سينماي زنان ايران باشند که با عقل و درايت و به دور از جيغ ها و اشک هاي زنانه مفهوم «جنس ضعيف» را به «جنس ديگر» تبديل مي کنند و اين يعني جمع شدن کاسه کوزه سريال ها و فيلم هاي زنانه سينماي دخترپسري. يعني ناموس ما، مي دونيد يعني چي؟ حيف که اين مميزي دست و پاي ما رو بسته...

رئيس من، اين چند فيلم کوتاه نمونه يي از چهل فيلم ديده شده بود که آنها نيز نمونه يي از صدها فيلم کوتاه ساخته شده در طول يک سال گذشته هستند.

اين گزارش در پايان راهکارهاي زير را در جهت کنترل اين سينماي متفاوت، متنوع و فرهنگي پيشنهاد مي کند که با اجراي آن مي توان از ريخته شدن بهمن فيلمسازان جوان و فرهنگي بر سر سينماي دختر پسري ايران جلوگيري کرد.

بايد منتقداني که فيلم هاي کوتاه را بررسي مي کنند شناسايي شده و با تهديد يا تطميع آنها را وادار کرد دست از عمل شنيع نقد فيلم کوتاه بردارند.

بايد اندک مديران و مسوولاني را که از اين نوع سينما خوششان مي آيد و فکر مي کنند راه نجات و استحکام سينماي ايران هست غيرمستقيم نصيحت کرد و از درون اين فيلم ها چه کوتاه چه بلند مفاهيم سياسي و... بيرون کشيد و با هيجان و لحن دلسوزانه به آنها گفت که جرات نکنند به اکران آنها فکر کنند. مديراني را هم که متقاعد نمي شوند بايد به دفتر حمايت از فيلمسازان جوان شعبه کوير لوت منتقل کرد.

بايد دهان کساني را که اعتقاد دارند سليقه تماشاگران متنوع است و هرگونه فيلمي بايد در نوبت اکران باشد را... کرد. سليقه فقط دختر پسري، سوپراستاري، ماشين هاي مدل بالا، عشق، خيانت، عروسي و ديگر هيچ، بفروش هاي فرهنگي بروند بازار سياه .

در پايان مي گويم که بايد ... آخ ... اين چي بود؟ نامردها « بومرنگ » پرت مي کنيد؟  ( بوق ).



روزنامه ی اعتماد

سه شنبه / 5 شهریور 1387